والعصر

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

بسم رب فلق

روزی روزگاری تیم فوتبالی وجود داشت که با اختلاف بسیار توانسته بود تیم های فوتبال دیگر کشور را شکست دهد و از پس آنها بر اید و تمام این پیروزی ها به واسطه ی مربی نیرومندی بود که توانسته بود تیم را به این موفقیت چشم گیر برساند.در این میان تیم فوتبالی هم وجود داشت که تمام تلاشش را می‌کرد که آنها را شکست دهد و بر آنها چیره شود.

انها در چند بازی از تیم نیرومند شکست خوردند و حذف شدند روزی مدیر عامل باشگاه شکست خورده بر آن شد که میان مربی و بازی کن ها وقفه ایجاد کند و میان آنها شکاف و اختلاف بیاندازد تا با روش تفرقه بیانداز و حکومت کن انهارا شکست دهد.

یکی از بازیکنان تیم قدرتمند را با یک نفر اشنا کرد و و موجب دوستی آندو شد؛بدین وسیله توانست میان او و مربی تفرقه بیاندازد و میانه آندو را شکر آب کرد .

پس از آن بازیکن بازیکنان دیگر هم به هر روشی که شد با مربی به مشکل خوردند و بازی میان دو تیم فرا رسید ؛ بازیکنان از لج با مربی خلاف راهنمایی های او عمل می‌کردند و تیم رو به زوال بود.در این حال گل اول را خوردند.نیمه اول تمام شد.

بازیکنان هنگامی که به رختکن رفتند به بی اعتنایی و توحین به مربی ادامه دادند و مربی از ورزشگاه خارج شد و به خانه رفت .

بازی ۳-۰تمام شد و تیم قدرتمند از هم فرو پاشیده و باخت!

بازیکنان نمی دانستند که رمز موفقیت تیم اتحاد آنان بود و راهنمای موفقیت آنها مربی آنان بود چراکه مربی بر طرف کننده نیاز ها و تصحیح کننده اشتباهات آنان بود .  

 

 

حالا ای خواننده ی عزیز این داستان واقعی است اگر جای مربی را با خداوند تبارک و تعالی و بازی کنان را با ما انسان های مغرور و مخرب و حقیر و عصیان گر جایگزین کنی!

هدف من از نوشتن این داستان این بود که بتوانم به زبان نا توان خود به شما خواننده بزرگوار بگویم که تنها راه رسالت انسان در این دنیا و در اخرت دست به دامن شدن افریدگار سپیده دم است در هنگام بروز شر هایی که از هر مخلوقی برسد ،هرشری که از زنان افسونگری برسد که در گره های زندگی دیگران میدمندو شری که از حسود می‌رسد هنگامی که حسدش را به کار بگیرد.

 

 

با تشکر.             مدد ز غیر تو ننگ است ،یاعلی مدد 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۱ ، ۱۸:۱۴
محمدسبحان سمیع اسکندری