والعصر

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است


الهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم 
 یک پروژه ی عمرانی بزرگ که ساختن مسجد بزرگی  برای برگزاری نماز جمعه بود  به شرکتی که اکثر پروژه ها را قبول می‌کرد پیشنهاد شد .
درصورت اتمام پروژه ،شرکت عمرانی معروف می‌شد و پیشرفت می‌کرد.
فردی که برای مذاکره با شهرداری رفته بود همین که متوجه شد شهرداری مبلغ پروژه مسجد را در چند قسط پرداخت می‌کند و مبلغ پروژه هم برای شرکت سود چندانی نداره ،با مسئول واگذاری به تندی برخورد کرد.
مسئول واگذاری پروژه ها هم بهش گفت که چنانچه شما این پروژه رو تموم کنید قطعا مشهور میشید و باقی پروژه های شهرداری هم به شما سپرده میشه،اما گوش مذاکره کننده بدهکار نبود و عصبانی تر شد و حتی با مسئول شهرداری دعوا کرد .
مسئول شهرداری هم شخص مذاکره کننده رو بیرون انداخت و با یک شرکت عمرانی دیگه تماس گرفت و مسئول مذاکره کننده هم با مسئول شهرداری برای روز بعد قرار گذاشت .
روز بعد،پس از سلام و خوش بشی مختصر مسئول شهرداری مشغول توضیح دادن وضعیت شد .
همین که مسئول شرکت از وضعیت با خبر شد ؛بدون اینکه از نحوه پرداخت و میزان بودجه ای که برای این پروژه در نظر گرفته شده بود ،پروژه را قبول کرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۸
محمدسبحان سمیع اسکندری

بسم الله الرحمن الرحیم

الهم صلی على محمد و آل محمد و عجل فرجهم

در دوران صدر اسلام روستای کوچکی به نام عروه  بود که با مکه فاصله زیادی نداشت ولی اقوام روستایی در نزدیک آنها اجرام آسمانی و بت های ساخته شده به دست خود را عبادت می‌کردند .
اهالی عروه که از باطل بودن عقاید روستا های اطراف آگاه بودند و از پیدایش دینی یکتا پرست با خبر شدند اقدام به مسلمان شدن کردند و مسلمان شدند .
آنان که از وعده الهی باخبر شده بودند تلاش کردند که با روستا هایی که انهارا احاطه کرده بودند و اشیا و اجرام را عبادت می‌کردند ،ارتباط بر قرار کنند،پس سواری به یکی از روستا ها ،روستای حریبه فرستادند تا پیام دوستی میان دو آبادی باشد.
اشرافیان روستای حریبه که از قوانین اسلام با خبر بودند و متوجه شدند اهالی عروه مسلمان هستند به این فکر افتادند که حتما پس از مسلمان شدن اهالی حریبه بساط قمار و ربای آنها  بر هم بخورد؛سریعا سوار هایی به حرام خور های آبادی های نزدیک عروه فرستادند تا آنها را از مقصود اهالی عروه با خبر کنند .
اهالی عروه هم که متوجه این کار بزرگان حریبه شدند جلسه ای گذاشتند و به مشورت مشغول شدند:
_اگر با آنها به تندی رفتار کنیم ممکن است به ما حمله کنند
_ولی اگر از هدایت آنها دست بکشیم دنیا و آخرت آنان را به تباهی کشانده ایم 
ناگهان عبدالله یکی از بزرگان قبیله سخن را شروع کرد
_سستى نکنید وکافران رابه آشتى مخوانید که شما برترید و خدا با شماست .

فردای آن روز  عبدالله  پسرانش را به دنبال سواران حریبه ای فرستاد تا انها را از حق با خبر کنند و بدین وسیله متوفقشان سازند .
نفوذی های حریبه ای در عروه هم که از قصد عبدالله متوجه شدند خبر را به حریبه بردند و به پشتیبانی سواران پیشین،لشگر فرستادند .
پسران عبدالله هم که با سواران مشغول صحبت و تلاش بودند لشگر پشت سر سواران را دیدند که به سمت عروه میروند و از برتری چندین برابری آنان بر کل جوانان آبادی عروه،با خبر شدند و  این خبر را آوردند .
عبدالله در وسط آبادی ایستاد و گفت :جوانان عروه ای لشگری با تعدادی حدودا دوبرابر جوانان ما به سمت ما می آیند ،کمک کنید وگرنه مارا تار و مار می‌کنند!
_اگر با آنها بجنگیم کل جوانان روستا از بین میروند و دیگر آینده ای برای عروه نمی ماند .
_ان ینصرک الله تنصرکم 
_اگر خدا تورا یاری می‌کند با پسرانت به جنگ آنها برو 
عبدالله هم که از این جواب او تعجب نکرد با شجاعت به سمت لشگری که از سوی حریبه آمده بود رفتند.
فرمانده لشگر حریبه برای عبد الله سواری فرستاد تا با عبدالله از سوی قدرت صحبت کند و عبدالله و پسرانش را تحقیر کند تا هم لشگرحریبه تلفات ندهند و عبدالله و پسرانش هم تهدید کنند تا دیگر به فکر دعوت کردن دیگران به اسلام نباشد.
عبدالله هم که با قوانین اسلام اشنا بود آنها را به آشتی نخواند و سوار را پس فرستاد با این پیام که من هرگز از دعوت به اسلام دست بر نمی دارم .
فرمانده لشگر حریبه هم که پیام سوار را شنید فرمان حمله را صادر کرد .
سپاهیان تا شروع به حمله کردند باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و سپاه حریبه در طوفانی از شن غرق شدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۱۱
محمدسبحان سمیع اسکندری

بسم الله الرحمن الرحیم

زکات علم کتاب «در مکتب مصطفی»

کتاب به مطالعه روش تربیتی شهید مصطفی صدرزاده پرداخته که بنظرم در کل کتاب خوبیه ولی کتاب های تربیتی دیگه (مثل کتاب های علی صفایی و ایت الله حائری شیرازی ) رو واقعا خیلی برتر میبینم تا این کتاب اما به هر حال نکته های خوبی رو گوش زد میکنه که خیلی خلاصه(و گزینش شده) در ادامه بهش اشاره میکنم :

ویژگی های فردی :

  1. روحیه جهادی: «روحیه جهادی یعنی کار را برای خدا انجام دادن، کار را وظیفه خود دانستن، همه نیرو ها را در راهِ کارِ درست به میدان آوردن؛ این روحیه جهادی است»حضرت آقا

 

  1. پشتکار فوق العاده: «یک اخلاقی که مصطفی داشت می گفت باید به فلان چیز برسم، هدف من این است. برای رسیدن به آن هدف آن قدر تلاش میکرد که واقعا به آن میرسید. یک آدم مصمم لجبازی بود. خیلی پشتکار داشت که به آن قضیه برسد.»

ویژگی های مربی گری:

  1. تنوع مهارت های فردی: یکی از نکات جذاب شهید صدرزاده برای نیروهایش در پایگاه بسیج، همین تسلط اش بر مهارت های مختلف بوده: از غواصی و راپل و کشتی کج تا روانشناسی کودک و ... «اگر کسی نبود، همیشه سخنرانی هیئت را خودش انجام میداد، چون کمتر کسی حاضر بود بیاید سخنرانی کند، خود مصطفی سخنران هیئت هم بود»

فرآیند تربیت

(در فرآیند تربیت شهید یک مثلث با محوریت مسجد ، پایگاه ، هیئت وجود داشته است)( شهید معتقد بود کارتربیتی در مسجد بر کار تربیتی در جاهای دیگر اولویت دارد به همین دلیل ممکن است در آغاز فرآیند تعامل مربی با متربی در جایی غیر از مسجد شکل بگیرد، اما باید این تعامل به مسجد ختم شود.)

  1. ضریب دهی به نقاط مثبت: تاکید و تایید بر نقاط مثبت، مقدمه اصلاح نقاط منفی است. (نمیدانم این جمله از کتاب درست است یا نه؟ اما به هرحال شهید به نقاط مثبت متربی هایش میپرداخته)
  2. تقدم رفتار بر گفتار: در تعامل تربیتی با قشر نوجوان، رفتار مربی مقدم بر گفتار اوست. «نمی آمد مستقیم بگوید که بیایید دنبال حضرت آقا این طور بکنید. مثلا عکس امام یا آقا را روی لباس خاکیَش میزد. ما هم به تبعیت از او این عکس ها را روی لباس هایمان می زدیم./م
  3. پرهیز از وابسته شدن به شخص: «یک هنری که داشت این بود که بچه ها را به مجموعه وابسته کرد نه به شخص»
  4. تقدم قرآن بر دیگر قالب ها: شهید می گفت «بچه ها فردا در قبرتان بگذارند به تو نمی گویند تو بلدی زبان انگلیسی حرف بزنی یا نه؟ میگویند قرآن خواندی؟ با قرآن اخت داشتی؟»
  5. اولویت بندی در انتخاب مخاطب: اولویت داشتن فقرا و مستضعفین / اولویت داشتن مخاطب نوجوان

فرآیند جذب:

  1. انجام کار برای ایجاد حس تعلق: یکی از مهم ترین روش های جذب درگیر کردن مخاطب در یک کار عینی و واقعی است. جذب از طریق زبانی به اندازه جذب از طریق کار میدانی موفق نیست.
  2. محدود نبودن جذب به زمان و مکان: «مثلا می رفت دست در گردن کسی کنار جوی آب نشسته است، می انداخت و میگفت: داداش بیا دو دقیقه رو با ما بد بگذرون»

تثبیت نیروی انسانی

  1.  ارتباط مستمر: متربی باید احساس کند که مربی حاضر است برای او زمان زندگی اش را صرف کند و ارتباط با او اولویت مربی محسوب شود. « ... با هم هیئت، تفریح می رفتیم همه جا باهم بودیم. از وقت خودش میزد که با ما باشد.»
  2. هویت بخشی به نیرو: برای همه اعضا مسئولیت تعریف میکرد، همچنین برای حس گرفتن متربی نسبت به مسئولیت واگذار شده کارت صادر می شد: «بیایید برای شما کارت صادر کنم! با جَو دادن نوجوان را یک کاری میکرد که صد در صد مسئولیت را انجام دهد.»
  3. مطالعه کتاب (کتاب به دلیل آنکه متعدد است و نامحدود امکان پاسخ گویی به نیاز های متنوع متربی را دارد.) ( که یکی از محل هایی هست که باعث میشه متربی وابستگی اش به مربی کمتر شود)
  4. بازی های مشترک: بازی رزمی- دیجیتالی - فکری - بومی محلی و ...
  5. ارتباط مستمر با شهدا(با بیان الگویی از دفاع مقدس): شهید با توجه به اینکه زنده است، توجه به او مایه توجه شهید به متربی است و این امر در تثبیت و رشد انگیزه های متربی در تشکل موثر است. ( از جمله کار ها حضورمستمر در گلزار شهدا ارتباط با خانواده شهدا و جانبازان است)

والسلام علیکم و الرحمه الله و برکاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۴۵
گجله ابن مربی

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم 

روزی در یک کلاس دو دانش آموز با هم رقابت درسی داشتند دانش آموز اولی علی بود که مادرش مریض بود و باید از او مراقبت می کرد و دانش آموز دومی آرشام بود که صرفا به جهت پولدار شدن درس می خوام امتحانات پایان سال با تمام کلی خوانی هایی شروع شد امتحان ریاضی یک روز بیشتر وقت برای خواندن نداشتروز قبل پدر علی  با عجله به دنبال او امد و او را برد به بیمارستان جهت ترخیص مادرش ببرد. علی کتاب ریاضی همراهش نبود. از آن ساعتی که از مدرسه  آمد تا تا نیمه های شب در بیمارستان بود تا به خانه برگشت تا اذان صبح درست کند اما نتوانست در دو فصل آخر را بخواند . 

موقع امتحانات بیشتر بارم ها از فصل های آخر آمده بود و آنها را نخوانده بود. 

پس از امتحان نمرات را که دریافت کردن نمره ریاضی از همه کمتر بود با خودش  آیه دوم سوره محمد صلی الله علیه و آله را تکرار کرد و گفت :پس وعده  الهی چه شد

معلم قرآن او، که متوجه این موضوع شد آیه ۲۴سوره محمد(ص)را برای او یاد آوری کرد .
علی اول متوجه دلیل یاد آوری این آیه نشد اما پس از این که به خانه برگشت و مادرش را سالم و روی پایش دید متوجه شد که رسالت او سلامت مادرش بود.

 

با تشکر.یا علی مدد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۵۰
محمدسبحان سمیع اسکندری

بسم الله الرحمن الرحیم

دیدن رهبری از نزدیک جزو آرزوی های من بوده و البته هنوز هم هست؛ دیدنی که انسان سیر نمیشود،
در هر زمان بین سخنان رهبری که به ساعت نگاه میکردم از ته دل آروز میکردم : زمان صبرکن چرا انقدر سریع میگذری حیف نیست میخواهی چشم مرا از بزرگ ترین مرد جهان اسلام محروم کنی؟

قبل از اینکه آقا بیاید و جلسه شروع شود مردی عمامه به سر آمد و توصیه هایی کرد : یکی از توصیه هایش این بود که لطفا ماسک بزنید. گفتم چشم و ماسکم را که پایین چانه ام بود بالا کشیدم...
یک ساعتی گذشت و ساعت چهارو بیست و پنج دقیقه شد ، حضرت آقا وارد حسینیه شد و جمعیت همه بر روی دوپا ایستاده شعار میدادند: صل علی محمد یاور مهدی آمد و ... / البته یک شعار بخصوص هم داشتیم : آقا جان ارادت تولدت مبارک / بالاخره 29 فروردین و دیدار با دانشجویان مقارن شده بود با تولد رهبری که خودشون اول صحبت هاشون اینجوری میگن : " راجع به تولّد این حقیر، اصلاً قابل اعتنا نیست؛ حادثه‌ی بسیار کم‌اهمّیّت و کوچکی است. " که بعد از این جمله هم دوباره شعار دادیم و سلامتی حضرت آقا صلوات فرستادیم.

از ساعت چهارونیم تا شش ، نماینده تشکل ها صحبت هاشون رو به آقا گفتن و در آخر هر کدام از آقا خواسته ای داشتند : چفیه ، انگشتر ، ابا ، سجاده ؛ قشنگ ترینش خواندن خطبه عقد بود که شادی و لبخندمان رو با دست زدن بروز دادیم.

وقتی نماینده تشکل ها داشتن متن هاشون رو میخوندن حضرت آقا ماسک زده بود و حالا آرزویم از دیدن آقا تغییر کرده بود : خدا کند آقا موقع سخنرانی ماسکش را بردارد . . .
نوشتن حضرت آقا حین صحبت نماینده تشکل ها هم حرف ها دارد و دیدن این صحنه هم شیرینی خاصی برایم به ارمغان آورد.

بعد از صحبت های نماینده تشکل ها که از زمان تخصیص یافته بهشون هم تعدی کردن، حضرت آقا شروع به سخنرانی کردند و صد مرتبه خداروشکر که ماسکشان را برداشتند : اول راجع به ماه رمضان و بعد راجع به دفاع مقدس "من نمیدانم شماها این کتابهای شرح حال شهدا را میخوانید یا نه؛ من میخوانم و اشک میریزم و استفاده میکنم؛ برای من حقیقتاً استفاده دارد. من خیال میکنم شما یکی از کارهایی که میکنید حتماً همین باشد که شرح حال این شهدای عزیز را، بخصوص بعضی‌شان را که خیلی معنویّت دارند، بخوانید"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۵۴
گجله ابن مربی