والعصر

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

زکات علم کتاب «در مکتب مصطفی»

کتاب به مطالعه روش تربیتی شهید مصطفی صدرزاده پرداخته که بنظرم در کل کتاب خوبیه ولی کتاب های تربیتی دیگه (مثل کتاب های علی صفایی و ایت الله حائری شیرازی ) رو واقعا خیلی برتر میبینم تا این کتاب اما به هر حال نکته های خوبی رو گوش زد میکنه که خیلی خلاصه(و گزینش شده) در ادامه بهش اشاره میکنم :

ویژگی های فردی :

  1. روحیه جهادی: «روحیه جهادی یعنی کار را برای خدا انجام دادن، کار را وظیفه خود دانستن، همه نیرو ها را در راهِ کارِ درست به میدان آوردن؛ این روحیه جهادی است»حضرت آقا

 

  1. پشتکار فوق العاده: «یک اخلاقی که مصطفی داشت می گفت باید به فلان چیز برسم، هدف من این است. برای رسیدن به آن هدف آن قدر تلاش میکرد که واقعا به آن میرسید. یک آدم مصمم لجبازی بود. خیلی پشتکار داشت که به آن قضیه برسد.»

ویژگی های مربی گری:

  1. تنوع مهارت های فردی: یکی از نکات جذاب شهید صدرزاده برای نیروهایش در پایگاه بسیج، همین تسلط اش بر مهارت های مختلف بوده: از غواصی و راپل و کشتی کج تا روانشناسی کودک و ... «اگر کسی نبود، همیشه سخنرانی هیئت را خودش انجام میداد، چون کمتر کسی حاضر بود بیاید سخنرانی کند، خود مصطفی سخنران هیئت هم بود»

فرآیند تربیت

(در فرآیند تربیت شهید یک مثلث با محوریت مسجد ، پایگاه ، هیئت وجود داشته است)( شهید معتقد بود کارتربیتی در مسجد بر کار تربیتی در جاهای دیگر اولویت دارد به همین دلیل ممکن است در آغاز فرآیند تعامل مربی با متربی در جایی غیر از مسجد شکل بگیرد، اما باید این تعامل به مسجد ختم شود.)

  1. ضریب دهی به نقاط مثبت: تاکید و تایید بر نقاط مثبت، مقدمه اصلاح نقاط منفی است. (نمیدانم این جمله از کتاب درست است یا نه؟ اما به هرحال شهید به نقاط مثبت متربی هایش میپرداخته)
  2. تقدم رفتار بر گفتار: در تعامل تربیتی با قشر نوجوان، رفتار مربی مقدم بر گفتار اوست. «نمی آمد مستقیم بگوید که بیایید دنبال حضرت آقا این طور بکنید. مثلا عکس امام یا آقا را روی لباس خاکیَش میزد. ما هم به تبعیت از او این عکس ها را روی لباس هایمان می زدیم./م
  3. پرهیز از وابسته شدن به شخص: «یک هنری که داشت این بود که بچه ها را به مجموعه وابسته کرد نه به شخص»
  4. تقدم قرآن بر دیگر قالب ها: شهید می گفت «بچه ها فردا در قبرتان بگذارند به تو نمی گویند تو بلدی زبان انگلیسی حرف بزنی یا نه؟ میگویند قرآن خواندی؟ با قرآن اخت داشتی؟»
  5. اولویت بندی در انتخاب مخاطب: اولویت داشتن فقرا و مستضعفین / اولویت داشتن مخاطب نوجوان

فرآیند جذب:

  1. انجام کار برای ایجاد حس تعلق: یکی از مهم ترین روش های جذب درگیر کردن مخاطب در یک کار عینی و واقعی است. جذب از طریق زبانی به اندازه جذب از طریق کار میدانی موفق نیست.
  2. محدود نبودن جذب به زمان و مکان: «مثلا می رفت دست در گردن کسی کنار جوی آب نشسته است، می انداخت و میگفت: داداش بیا دو دقیقه رو با ما بد بگذرون»

تثبیت نیروی انسانی

  1.  ارتباط مستمر: متربی باید احساس کند که مربی حاضر است برای او زمان زندگی اش را صرف کند و ارتباط با او اولویت مربی محسوب شود. « ... با هم هیئت، تفریح می رفتیم همه جا باهم بودیم. از وقت خودش میزد که با ما باشد.»
  2. هویت بخشی به نیرو: برای همه اعضا مسئولیت تعریف میکرد، همچنین برای حس گرفتن متربی نسبت به مسئولیت واگذار شده کارت صادر می شد: «بیایید برای شما کارت صادر کنم! با جَو دادن نوجوان را یک کاری میکرد که صد در صد مسئولیت را انجام دهد.»
  3. مطالعه کتاب (کتاب به دلیل آنکه متعدد است و نامحدود امکان پاسخ گویی به نیاز های متنوع متربی را دارد.) ( که یکی از محل هایی هست که باعث میشه متربی وابستگی اش به مربی کمتر شود)
  4. بازی های مشترک: بازی رزمی- دیجیتالی - فکری - بومی محلی و ...
  5. ارتباط مستمر با شهدا(با بیان الگویی از دفاع مقدس): شهید با توجه به اینکه زنده است، توجه به او مایه توجه شهید به متربی است و این امر در تثبیت و رشد انگیزه های متربی در تشکل موثر است. ( از جمله کار ها حضورمستمر در گلزار شهدا ارتباط با خانواده شهدا و جانبازان است)

والسلام علیکم و الرحمه الله و برکاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۴۵
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

"اگر خلیج فارس نا اَمنِ برای همه نا امن باشه، اگر اَمنِ برای همه امن باشه"

این حرف بچه های باغیرت بوشهری بود، زمانی که عراق به حمایت از آمریکا کشتی های نفتکش و سکوهای نفتی ما را در خلیج فارس به آتش می کشید.

تاحالا فکرکردید پیشرفت آمریکا چطوری بوده?? (البته با فرض اینکه آمریکا پیشرفته باشه... پیشرفتِ خیالی)
هزاران بحث در این جا وجود دارد اما یک چیز میخواهم بگویم:" آمریکا اگر زنده است، خونش از کشور های غرب آسیا(خاورمیانه) و مستعمره اش تامین میشود! "

اگر شما بیست نفر از پولدار های شهر را بیاورید و با زورگوییِ تمام، هرچه را دارند ازشان بگیرید بعد با این پول ها شروع کنید به ساخت و ساز قصر مجلل در فلان جا... آن وقت شما پیشرفت ات چطور بوده؟ اصلا اسم این را پیشرفت میگذارید؟؟


قضیه آمریکا هم همین است، خون خوار است...حال میگوند نگویید مرگ بر آمریکا، نه خیر ما به هر خون آشام و مستکبری مرگ میفرستیم

اواخر جنگی که آمریکا به واسطه عراق بر ما تحمیل کرد(به خیال مستعمره کردن ایران و مکیدن خون ایرانیان) ، گروهی به فرماندهی شهید نادر مهدوی در خلیج فارس به مقابله با ناو های آمریکایی به پا خواستند.

قسمت دوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۱ ، ۱۸:۲۳
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

زکات علم کتاب «کمی درنگ کن»

شب که میرفتم بخوابم کتابی را روی میز برادرم دیدم... توجهی نکردم و رفتم خوابیدم! صبح برای نماز بیدار شدم، طبق معمول بعد نماز رفتم بخوابم اما خوابم نبرد... با اینکه کار زیاد داشتم(درس،کتاب،مسجد...)اما برای آن لحظه برنامه ای نداشتم و شاید بدترین آفت بیکاری است! از خواب برادرم سوء استفاده کردم و به کتاب روی میزش پناه بردم!
کتاب را که برداشتم نوشته پشت جلدش مجذوبم کرد: « ای برادر به کجا میروی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن تنها بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد؟! ما نظاره می کنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد و اما مسئولیت، ادامه دادن راه ماست... "»
اسم کتاب به زیرکی انتخاب شده است گویی میگوید کمی درنگ کن و کتاب را بخوان حال آنکه شهید بر روی قبرش گفته بنویسند کمی درنگ کن...!
شهید رضا نادری، از آغاز کودکی هوش و حافظه بسیار بالایی داشت، طوری که اگر متنی را یکی دو بار میخواند آن را حفظ می شد، و بخاطر همین هم بود که در دوره نوجوانی اکثر قرآن را حفظ بود! تا قبل از آنکه با مسجد و بسیج و... آشنا شود، انسانی بود به دور از هیاهو! البته روحیه جنگندگی بالایی داشت مثلا اگر حقی را میخواستند از او بگیرند، محکم مقابلشان می ایستاد! اما به دور از حواشی های دنیوی مسخره...!
همیشه شاگر اول کلاس بود اما کنار درس به ورزش هم می پرداخت به صورت خیلی جدی! طوری که او را در رشته دو و میدانی برای بازی های استانی انتخاب کردند. و نقطه عطف زندگی او آشنایی باهم تیمی اش بود که باعث شد چشم و گوش رضا به مسائل سیاسی و معنوی باز شود و پا در رکاب سربازان امام(ره) بگذارد!حالا دیگر رضا، با رضای سابق فرق داشت، به لطف دوستان خوبش که او را مسجدی و بسیجی کردند اولویت اول او دیگر درس و ورزش نبود بلکه اولویت او انجام وظیفه بود یعنی اعزام به جبهه!
رضا نادری آنقدر استعداد و پشتکار داشت که در دو و میدانی در همان سال اول ٣ طلا آورد! سال های بعد نگاه میکرد تیم در کدام رشته ضعیف است مثلا پرش ارتفاع، آن رشته را انتخاب میکرد و آنقدر تمرین میکرد تا در مسابقات طلا می آورد! شهید آنقدر به مقامات عالیه رسیده بود که وقتی مرحله انتخابی اعضای تیم کشوری رسیده بود، او شرکت کرد و احتمال انتخاب شدنش بسیار بالا بود، برای اینکه در تیم انتخاب بشود باید ٢ روز بعد می آمد و دوباره آزمون میداد تا امتیاز مجموع لحاظ شود و راهی تیم شود اما خبر رسید که فردا نیروها به جبهه اعزام می شوند... وسایلش را جمع کرد، ساکش را بست و آماده اعزام شد... انگار نه انگار انتخابی کشوری است ...
و«و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله...» رضا همانند جوان های همان سال ها موتور خیلی دوست داشت،پول هایش را جمع کرد و موتور را خرید و در راه درست از آن استفاده میکرد تا اینکه این آیه را برایش خواندند و گفتند جهاد اول با مال است بعد با نفس و جان! رضا که موتورش را تعلقات به دنیا حساب کرد، آن را فروخت و با پولش به رزمندگان در جبهه ها کمک کرد!
وارد جبهه که شد نبوغش و استعدادش درخشان تر شد! او یک جا نمی نشست، منفعل و به وضع موجود گلایه کند، فکرمیکرد، ایده میداد و مشکل را حل میکرد، نمونه اش کشتن قناس چی دشمن، سنگر ساختن با ریل قطار و دور زدن دشمن و...

کتاب شهید انقدر مطلب مفید دارد که در این مقال نمیگنجد، شهید رضا نادری در شاهرود دفن شده است همانجا که فردی تعریف میکرد: « من و دوستم که اعتقادات خوبی هم نداشت بر سر مزار شهیدرضانادری رفتیم، من که از قبل رضا را می شناختم به دوستم گفتم تو اینجا بمان من میروم چیزی بخرم، برمیگردم... در حین رفتن در دلم گفتم: رضا، این پسر رو سپردم به خودت. ببینم چه میکنی!؟ وقتی برگشتم، دیدم دوستم دو زانو نشسته پایین قبر و به جملات روی سنگ قبر خیره شده...» نوشته های روی قبرش همانی بود که خواندی(وصیت خود شهید بوده تا آن را به روی سنگ مزارش بنویسند، آری شهید به فکر ما نیز بوده است... :) ای برادر به کجا می روی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و فاتحه خواندن تنها بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاسته ایم از یاد خواهی برد؟! ما نظاره می کنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد...

ای شهید رضا نادری دست مارا هم بگیر تا بتوانیم ، بار مسئولیتی که بر پشتمان سنگینی میکند را به سر منزل مقصود به درستی برسانیم!
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۰۳:۳۷
گجله ابن مربی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حضرت اقا توسال ۸۵ در جمع فیلمساز ها و کاگردان ها در رابطه با کتاب خاک های نرم کوشک می گن:واقعا دوست می دارم شما ها بخوانید،اسم این کتاب خاک های نرم کوشک است؛قشنگ هم نوشته شده است.

وقتی اقامون می گه واقعا دوست دارم این کتاب و بخونین و قشنگ نوشته شده،حتما کتاب خیلی کتابه خفنیه!!!

 

کتاب زندگی نامه شهیدی به نام عبدالحسین برونسیه.این حاج عبدالحسین برونسی اصلا آدم معمولی نیست،تو جنگ هشت ساله انقدرکار دشمن سخت کرده بود که برای سرش جایزه تایین کرده بودن،اون و شبیه فیلم های غربی می دونستن و بهش می گفتن بروسلی!!!

حاج عبدالحسین وقتی کلاس چهارم بوده وقتی از فساد معلم خودش خبر دارمی شه درس و مدرسه می زاره کنار و بعدا کنار کارش تحصیلات حزوی می کنه.

حضرت اقا می فرمایند:شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت،تو جبهه کسانی او را دیده بودند،می گفتند:وقتی می ایستاد و سخنرانی می کرد برای رزمندگان،تاثیر حرفش از ادم های تحصیل کرده به مراتب بیشتر بود،انچنان زیر نفوذ در می اورد این بسیجی ها را؛کاملا تحت تاثیر قرار می داد و منطقی با انها حرف می زد،گویی تحصیلات عالیه دارد؛این است روحیه بسیجی.

دوتا چیز رو حاج عبدالحسین خیلی خیلی بهش اهمیت می دادن،یکی نون حلال،یکی بیت المال.

برای اینکه نون حلال سر سفره زن و بچش بیاره از روستاشون تو مشهد میاد تو شهر بعد کلی شغل عوض کردن اخر رو میاره به شغل شریف بنایی و به سختی کار می کنه تا نون حلال سر سفره باشه.

در مورد بیت المال هم خیلی سختگیر بودند،هیج هدیه ای رو از طرف سپاه قبول نمی کردن،حتی موقعی که از طرف سپاه عازم می شن به حج،تو مکه یه تلوزیون رنگی خریداری می کنن و وقتی بر می گردن مشهد اون تلوزیون رو به قیمت هزینه حجشون می فروشند و پول و می دن به سپاه.

حاج عبدالحسین از اون مجاهد های قبل انقلاب بودن،به خاظر شکنجه های زیادی که سواک بهشون تحمیل کرده بود چند تا از دوندون هاشون میشکنه و از اون به بعد مجبور به استفاده از دندون مصنوعی می شن،این مجاهدت ها و مبارزه ها تا جایی ادامه پیدا می کنه که حتی حکم اعدام هم براشون بریده می شه اما با پیروزی انقلاب اتفاق نمی افته.

ازویژگی های دیگه شهید برونسی ارادات بسیارزیاد به اهل بیت (ع) علی الخصوص حضرت صدیقه طاهره (س) بود.به سید ها خیلی احترام می گذاشت،ارادت حاج عبدالحسین به حضرت فاطمه(س) تا جایی بود که می خواست شبیه حضرت قبری نداشته باشه و همین هم شد.

به توسل به اهل بیت خیلی تاکید داشت،بار ها شده بود که با توسل به حضرت زهرا (س) و اهل بیت عصمت طهارت (ع) زمان هایی که تو جنگ کار گره می خورد به شکل معجزه انگیزی گره و باز می کرد.

شهادتشم تو عملیات بدر از قبل بهش خبر داده بودن،انقدر از شهادتش تو عملیات بدر مطمئن بود که می گفت :اگه من تو این عملیات شهید نشدم به مسلمون بودن من شک کنید.

اخر هم سوم اسفند ماه سال ۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 

یا علی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۴۰
ایلیا اکبری

بسم الله الرحمن الرحیم 

خدا هست و دیگر هیچ نیست.در دنیای پیرامونمان چیز های زیادی را مشاهده می کنیم:درخت و گل ،کوه و جنگل،آسمان بی انتها،خورشید گرما بخش،ستارگان غیر قابل شمار و...اما در واقع فقط خدا را می بینیم.این زیبایی های بی انتها نشانه هایی هستند از خدای بی انتها.پس به راستی خدا هست و دیگر هیچ نیست.
کتاب های زیادی در رابطه با شخصیت بزرگ شهید چمران نوشته شده است اما چیزی که این کتاب را متمایز می کند این است که این دل نوشته ها را شهید چمران فقط برای دل خود و خدای خود نوشته و هیچ وقت قصد این را نداشته که به کتابی در آید و منتشر شود،اما خدای مهربان سرنوشت را جوری رقم زد که بتوانیم از این دست نوشته های سر تا پا عشق به پروردگار استفاده کنیم. 
این کتاب شامل سه بخش است ، در صفحات نخست دل نوشته های شهید چمران را در آمریکا می خوانیم.بخشی  که قسمت بسیار اعظمی از کتاب را در برگرفته دل نوشته های ایشان در لبنان است،و در صفحات پایانی نوشته هایی می خوانیم از سال ها،ماه ها و روز های پایانی عمر با برکت دکتر چمران در ایران. 
اما در تمامی این مسیر ما یک خط فکری را می بینیم،از نام کتاب می شود این خط فکری را حدس زد.فقط و فقط خدا و دیگر هیچ...اخلاص ناب شهید چمران ایشان را به چنین شخصیت برجسته ای تبدیل کرد.
شهید چمران عشق همه چیز را در خدا می دید:عشق به زندگی،عشق به جهاد و شهادت،عشق به قرآن و ائمه.
نمونه ای از این عشق را می شود در نوشته ای برای مادرش پس از بازگشت به ایران نوشته بود مشاهده کرد:ای مادر،بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود برمیگردم و به تو اطمینان می دهم که در این مدت دراز حتی یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم،عشق او انقدر با تار و پود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود. 
به گفته ی خود شهید چمران در وصیتی که به امام موسی صدر کرده بود سه خصلت ایشان را ممتاز کرده بود ، در کتاب آمده:
۱-عشق که از سخن و نگاهم ،از دست و حرکاتم،حیات و مماتم عشق می بارد.در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم،در زندگی جز عشق نمی خواهم و جز به عشق زنده نیستم.(منظور دکتر چمران از توضیح ناب از عشق ،عشق به خداوند یکتاست.)
۲-فقر که از قید همه چیز آزادم و بی نیازم،و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند تاثیری نمی کند.
۳-تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد و مرا با محرومیت آشنا می کند.کسی که محتاج عشق است در دنیای تنهایی با محرومیت می سوزد و جز خدا کسی نمی تواند این شب های تار را با او باشد و جز فرشتگان اشک های او را پاک نخواهند کرد و جز کوه های بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله صبحگاه او را حس نخواهد کرد.دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد ولی هر چه بیشتر می گردد کمتر میابد. 
از همین چند سطر می توان به شخصیت لطیف و احساسی شهید چمران پی برو.شهید چمران عبارت است از عشق بی کران بی خدای دوست داشتنی.
در اول متن نوشتم ما هر چه را مشاهده مشاهده می کنیم در واقع خدا را می بینیم،حال می شود گفت به هر چیز قابلی که عشق بورزیم در اصل به خدا عشق ورزیدیم.همانطور که تماشای زیبایی هایی چون آسمان و خورشید و ستارگان نشانه هایی از خدا است عشق به زیبایی های معنوی چون جهاد و شهادت،اسلام و  ائمه،قرآن، انقلاب و...نشانه هایی از عشق به خدا بلند مرتبه است.
خواند این کتاب پر از حس را به تمام شما دوستان عزیز پیشنهاد می کنم.در پایان جملاتی از متن کتاب اورده می شود که انشاالله مورد نظر شما واقع گردد.

راستی عبادت چیست؟جز آنکه روح را تعالی می دهد؟و آن احساس نا گفتنی را در دل آدمی ایجاد می کند؟احساسی که در آن تمامی ذرات وجودش به ارتعاش در می آید، جسم می سوزد،قلب می جوشد،اشک فرو می ریزد،روح به پرواز می آید و جز خدا نمی بیند و نمی خواهد.

ای درد اگر تو نماینده خدایی که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم،تو را در آغوش می کشم و هیچ گاه شکوه نمی کنم.

خدایا،به تو پناه می برم.
خدایا،به سوی تو می آیم. 
خدایا،بدبخت.
خدایا ،۰می سوزم.
خدایا، قلبم در حال ترکیدن است.
خدایا،رنج می برم.
خدایا،جهان در نظرم تیره و تار شده است.
خدایا،بی چاره ام.
خدایا،عشق حتی محبوب ترین کسانم هم مکدر شده‌‌
خدایا،بد بختم.

انقلاب آن نیست که غرور و خودخواهی بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود،انقلاب انست که در کمال تواضع و فروتنی ،هر حرف حقی را بپذیرد.انقلاب آن نیست که با شعارات تند،بخواهد انقلاب گری خود را به دیگری تحمیل کنم.
انقلاب آن است که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.

والسلام. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۳۱
ایلیا اکبری

به نام خدای شهید پرور

لطفا قبل از خواندن کتاب، یک دعای فرج به نیت ظهور امام زمان (عج) بخوانید.

داستان این کتاب درباره شهیدی است که با حاج قاسم ،واز همه بهتر مدافع حرم بی بی زینب بوده.درابتدای کتاب ،نویسنده درباره چند روزِاخر زندگی این شهید می نویسد.می گوید:شهید می خواست برود خط مقدم ولی فرمانده آنجا نمی گذاشت حالا بگذریم وی چگونه به خط مقدم رفت ،و در ادامه درباره خبر دادن به خانواده آن شهید برای شهادت ان می نویسد. داستان این کتاب درباره شخصی است که به خاطر اینکه پدربزرگ و مادربزرگ را خیلی دوست داشت به آنها میگفت پدر و مادر،و پدر ومادر خود را با اسم کوچک صدا می زد،کسی که صاحب قهوه خانه بود و مدام قلیان می کشید،و ... . زمانی داستان شروع می شود که اقا مجید به کربلا می رود و با اباعبدالله عهد می بندد که خودش را پاک کند و کم کم شروع کرد .ابتدا قلیان را کنار گذاشت سپس وارد پایگاه بسیج شد و وارد جلسه های مذهبی شد .اخلاقی خوب پیدا کرد ... اصلا چرا اسم کتاب مجید بربری است؟ چون مجید هر ماه یکبار تنور نانوایی را اجاره می کرد و نان مجانی می داد .حتی برای مدافع حرم شدن اسم نوشت ،کسی باورش نمی کرد این فرد به کاروان شهدا برسد.من دیگر توضیح نمیدم تا بروید و کتاب را بخوانید .بدانید بدانید وبدانید این خاطرات شهدا را نخوانیم چگونه می توان به مسیر برگردیم و به امامان برسیم. هر شهید از یک موقعیتی به اوج رسید و ممکنه بعضی از آن موقعیت ها مثل زندگی ما باشد.مجید اقا به ما یاد داد هرجا خواستیم می توانیم ترمز گناه و بدی را بکشیم ومانند حر با شرمندگی به سپاه امام حسین برسیم .فقط یک روزی ما متحول شدیم یا خواهیم شد ،دراین کتاب مجید آقا با کربلا رفتن برگشت به مسیرش.مثلا خیلیا با شهادت حاج قاسم برگشتن و متحول شدن، مثلا حاج عباس ما با خاطرات و کتاب شهید محمد عبدی متحول شدن .یادتون باشه ما فقط یکبار زندگی می کنیم . اینکه طوری زندگی کنیم که بعدا حسرتشو نخوریم.حالا ما می توانیم با چند کار اساسی که بسیاری از شهدا گفتن عمل کنیم. گفتن با نفس خود بجنگید،من که هنوز به مبارزه با نفس نرفتم و من از همه مومنان بیچاره ترم (حاج عباس اینم بیچارگی جلوی مومن). دوستان ما می توانیم مثل مجید این راه را ادامه بدیم یا مثل دوستان مجید بمونیم و جدی نگیریم.چون اکنون شیطان بزرگ اکنون،مثل یزید ان موقع با امکانات خود جلوی ما را گرفته .دو توصیه اخر ..

1-درقران همه چی هست (بیشتر شهدا می گفتند) 

2- به نظر من باید به همان حرف پیامبر که درباره جهاد اصغر و اکبر گفتند گوش کنیم .آمریکا و غرب و شرق همه جهاد اصغر هستند ولی امروزه حل کردن مشکلات کشور جهاد اکبر است .

شهدا منو ببخشید غلط کردم دیگه نمی نویسم فقط منو و حاج عباس و خیلیای دیگه چشممون به شماست که از ما هم حرف بزنید  .دعا تون می کنم دعام کنید 

جمعه یعنی زانوی غم در بغل

بر سر سجاده های العجل

جمعه یعنی اشک های انتظار

جمعه یعنی شکوه از هجران یار

جمعه یعنی آه.الغوث.الامان

در فراق مهدی صاحب زمان                                                                  (یا علی)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۰۴
(0) 11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حضرت آقا یک سال پیش (۱۳۹۸/۱۰/۲۳) در دیدار دست‌اندرکاران کنگره ۲۰۰۰ شهید استان بوشهر  فرمودند:

"همین شهید نادر مهدوی که [شما] آقایان چند بار اسمش را اینجا آوردید، کسی از دوستان ما که وارد در این موضوعات است میگفت اگر ایشان متعلّق به کمونیست‌ها بود، یک چگوارا از  او درست میکردند؛ یعنی [یک] چهر‌ه‌ی بین‌المللی مبارز. این جوان کم‌سال یک چهره‌ی این ‌جوری دارد: حضورش در منطقه‌ِی خلیج فارس، آن درگیری‌اش با آمریکایی‌ها، بعد هم دستگیری‌ و شکنجه و شهادتش؛ یعنی یک شخصیّت‌های این‌جوری‌ای در بوشهر هستند."

و در ادامه سخنرانی:

"مثلاً اسم فلان بازیکن فوتبالِ فلان کشور را همه‌ی بچّه‌ها میدانند، اسم رئیسعلی دلواری را نمیدانند، اسم نادر مهدوی اصلاً به گوششان نرسیده، خبر ندارند؛ کاری باید کرد تا این نامها زنده بمانند؛ اینها الگو هستند."

 

بعد از گذشت یک سال وقتی میخواستم کتابی راجب این شهید بزرگوار، شهید نادر مهدوی پیدا کنم  رسیدم به کتابی با اسم "بار دیگر نادر" که سال 94 نشر داده شده!

 تا انقلاب رفتم نداشتن... سایت ها نداشتن...مرکز تبادل کتاب(پل حافظ) نداشت... حتی انتشارات کتاب هم شماره ی درست حسابی نداشت و ...

و بعد از گذشت یکسال از حرف آقا نتونستم کتابی راجب شهید نادر مهدوی بدست بیارم...

باید کاری کنیم نام این شهید زنده بماند...

(چگونه اش رو خیلی دوست دارم تو نظرات پیشنهاد بدید و به جمع بندی برسیم و عمل کنیم ان شاء الله...)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۹ ، ۱۳:۰۶
گجله ابن مربی