والعصر

دیدار با بزرگ ترین مرد جهان اسلام

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۵۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

دیدن رهبری از نزدیک جزو آرزوی های من بوده و البته هنوز هم هست؛ دیدنی که انسان سیر نمیشود،
در هر زمان بین سخنان رهبری که به ساعت نگاه میکردم از ته دل آروز میکردم : زمان صبرکن چرا انقدر سریع میگذری حیف نیست میخواهی چشم مرا از بزرگ ترین مرد جهان اسلام محروم کنی؟

قبل از اینکه آقا بیاید و جلسه شروع شود مردی عمامه به سر آمد و توصیه هایی کرد : یکی از توصیه هایش این بود که لطفا ماسک بزنید. گفتم چشم و ماسکم را که پایین چانه ام بود بالا کشیدم...
یک ساعتی گذشت و ساعت چهارو بیست و پنج دقیقه شد ، حضرت آقا وارد حسینیه شد و جمعیت همه بر روی دوپا ایستاده شعار میدادند: صل علی محمد یاور مهدی آمد و ... / البته یک شعار بخصوص هم داشتیم : آقا جان ارادت تولدت مبارک / بالاخره 29 فروردین و دیدار با دانشجویان مقارن شده بود با تولد رهبری که خودشون اول صحبت هاشون اینجوری میگن : " راجع به تولّد این حقیر، اصلاً قابل اعتنا نیست؛ حادثه‌ی بسیار کم‌اهمّیّت و کوچکی است. " که بعد از این جمله هم دوباره شعار دادیم و سلامتی حضرت آقا صلوات فرستادیم.

از ساعت چهارونیم تا شش ، نماینده تشکل ها صحبت هاشون رو به آقا گفتن و در آخر هر کدام از آقا خواسته ای داشتند : چفیه ، انگشتر ، ابا ، سجاده ؛ قشنگ ترینش خواندن خطبه عقد بود که شادی و لبخندمان رو با دست زدن بروز دادیم.

وقتی نماینده تشکل ها داشتن متن هاشون رو میخوندن حضرت آقا ماسک زده بود و حالا آرزویم از دیدن آقا تغییر کرده بود : خدا کند آقا موقع سخنرانی ماسکش را بردارد . . .
نوشتن حضرت آقا حین صحبت نماینده تشکل ها هم حرف ها دارد و دیدن این صحنه هم شیرینی خاصی برایم به ارمغان آورد.

بعد از صحبت های نماینده تشکل ها که از زمان تخصیص یافته بهشون هم تعدی کردن، حضرت آقا شروع به سخنرانی کردند و صد مرتبه خداروشکر که ماسکشان را برداشتند : اول راجع به ماه رمضان و بعد راجع به دفاع مقدس "من نمیدانم شماها این کتابهای شرح حال شهدا را میخوانید یا نه؛ من میخوانم و اشک میریزم و استفاده میکنم؛ برای من حقیقتاً استفاده دارد. من خیال میکنم شما یکی از کارهایی که میکنید حتماً همین باشد که شرح حال این شهدای عزیز را، بخصوص بعضی‌شان را که خیلی معنویّت دارند، بخوانید"

سخنرانی آقا جلو میرفت و عقربه های ساعت با هم مسابقه گذاشته بودند و زمان به سرعت سپری میشد. یکی از دوگانه هایی که داشتم این بود که خدایا حین سخنان رهبری نکته برداری کنم و سخنان را بنویسم؟ یا اینکه یکسره حضرت آقا را ببینم و لحظه ای از آقا چشم بر ندارم که معلوم نیست دیگر کی میشود از نزدیک آقا را ببینم؟ (قبل از ورود به حسینیه یک میز قرار داده بودند که رویش برگه ها A5 و خودکار سیاه گذاشته بودن برای نکته برداری)

 اواسط (یا اوایل) سخنان رهبری بود که تصمیم گرفتم ماسکم را بردارم برایش دلیل هم داشتم حضرت آقا در دیدار ائمه جماعت سال 95 : "بارها این را عرض کرده ایم که نگاه چشم در چشم و جلسه ی نزدیک که نفَس گوینده به شنونده میخورد، یک چیز دیگری است."  این شد که ماسکم را در آوردم، دل خوش به اینکه نفس حضرت آقا به من شنونده هم بخورد :) .

آن چند ساعت، شد یکی از بهترین ساعت های عمرم اما در همان ساعت یکی از به یادماندنی ترین لحظات آنجایی بود که آقا گفتن : " نمیگویم شهید بشوید، خدا کند شهید نشوید" یک لحظه مات و مبهوت ماندم جمعیت هم از تعجب صدایش در آمد و همهمه ای شد که آقا چرا و ... که آقا ادامه دادند " البتّه در پیری اشکال ندارد؛ هفتاد هشتاد سالتان که شد، آن‌وقت شهید بشوید، امّا فعلاً تا جوانید کارتان داریم، شهید نشوید؛ امّا مثل شهیدها زندگی کنید،‌ واقعاً مثل اینها زندگی کنید"

و یکی از بهترین لبخند ها و خنده هایی که کردم چند دقیقه قبل از جمله بالا بود که آقا تعریف کردند : "مرحوم موسی کلانتری گفت: من در صف دوّم، سوّم نماز جمعه نشسته بودم؛ یک نفر پهلوی من نشسته بود.
 صف جلو، شهید عبّاس‌پور(که او هم جزو وزرا بود و شهید شد) نشسته بود. گفت: این کس که پهلوی من بود، عبّاسپور را نشان داد و گفت که آقا، نگاه کن ببین وزیر آمده نشسته در صف نماز جماعت! ببین کار به کجا [رسیده]. اوایل انقلاب بود دیگر. شهید کلانتری که لهجه‌ی ترکی قشنگی داشت گفت به او گفتم: من عجیب‌ترش را به تو بگویم؛ من هم وزیرم
" خنده‌ی معظّمٌ‌له و حضّار :) .

ثانیه ها به سرعت گذشت و من شاکی از زمان ، اما فایده نداشت زمان کار خودش را کرد، نزدیک اذان شد و حضرت آقا صحبت هایشان را با "والسّلام علیکم و رحمة‌الله و‌ برکاته" تمام کردند و بعد از اذان ، نماز خواندیم پشت سر رهبری. بعد از نماز هم افطاری و شام که تبرکش به رفقای مسجدی و خانواده رسید الحمدلله.

حالا من مانده ام و حسرت زمانی که آقا را دیدم ، حسرت زمانی که مجذوب آقا شده بودم،
 هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است

حسرت جای خود ، به این سخن آقا هم دلگرمم "شما را دوست داریم و برایتان دعا میکنیم."

البته الان وقت عمل کردن به سخنان رهبری است : "جماعت دانشجو و مجموعه‌های دانشجویی به یک تفکّر زیربنایی محکم احتیاج دارند." "اگر مبانی معرفتی یک جوان، بخصوص جوان دانشجو مستحکم باشد، دل او قرص میشود، گام او استوار میشود،‌ حرکت او استمرار پیدا میکند، دیگر خستگی وجود ندارد."

الآن وقت عمل است و ان شاءالله بتونیم به وظیفه مان عمل کنیم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پ.ن: بزرگ ترین مرد جهان اسلام در حال حاضر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی