والعصر

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

برادرم مشغول ساختن لگویی بود که مدت‌ها پیش از دایی ام کادو گرفته بود! هر بار که می رفتم و بعد وارد اتاق می شدم قسمتی از ایستگاه آتش نشانی را تکمیل کرد بود.
بعد از گذشتن یک روز وقتی دیدم ساعت ها وقت میذاشت و لگو را جور میکرد، حس خوبی داشتم تا اینکه یک دفعه "تق"... انقدر محکم لگو را گرفته بود که یک تیکه اش جدا شد و ریخت، لبخند زدم و گفتم آرومتر انجامش بده و خوشحال از اینکه درس می گیرد از این بازی... که دوباره "تق"... قیافه اش درهم رفته بود... زیرلب بد و بیراه می گفت... "تق"... از کوره در رفت "به جای اینکه لگو آرامش بده بیشتر داره اعصابم رو خورد میکنه" اینبار نگران، نگاهش کردم... رسیده بود به قسمتِ سختِ ساختنِ هلیکوپتر، که دیروز با نساختنش سعی داشت از دست‌ش در برود و امروز خواسته بود این غول را شکست دهد که فعلا مغلوب بود!
نه تنها هلیکوپتر ساخته نشده بود بلکه آن تیکه هایی هم که ساخته بود در اثر ضربه ها، از هم جدا شده بود و در کف اتاق ریخته بود!
من که تکیه داده بودم به دیوار و مشغول کار کردن با لپ تاپ بودم بعد از شنیدن "تقی" دیگر، دیدم برادرم به یکباره دیگه تحمل نکرد و آمد کنارم تکیه داد... همچنان به زمین و زمان بد و بیراه میگفت، ناراحت بود، پایش را بالا می آورد و به زمین می کوبید... کلافه بود...


یک جمله با خنده بیشتر نگفتم: اینو جدی میگم شکست مقدمه پیروزیه...
فکرکنم زیر لب به من هم یک چیزی گفت...

نیم ساعت گذشت... آرومتر شده بود... اینبار با عزمی بیشتر به سراغ قطعه لگوهای جدا شده وسط اتاق رفت... اما باز هم صدا "تق" "تق" بود که پشت سر هم میومد...
سرم را از لپ تاپ در آوردم و یک راهنمایی کردم: خب اول هلیکوپتر را درست کن بعد ایستگاه آتش نشانی را بساز...
استقبال کرد... انجام داد... نا امید نشد...

نصفه ساخته بود که بهم هلیکوپتر رو نشون داد و با خنده گفت : ابوالفضل اینو ببین چطوره؟! خخخ فقط بال نداره :)...
خوشحال بودم، روحیه اش برگشته بود، همین که دوباره رفت سراغ لگو، تسلیم نشد و پیشرفت کرد، کلی خوشحال بودم اما پنهانی... و مشغول لپ‌تاپ شدم...

یک ساعتی گذشت... لبخند رضایت بر صورتش نقش بسته بود، آتش نشانی تکمیل شده بود... با عکس روی کارتن اش فقط کمی فرق می کرد... داشتم از دیدن این صحنه لذت می بردم، خوشحالی برادرم، پیروزیِ بعد از شکست، نتیجه استقامت و صبر،... برادرم بلند شد تا شادی اش را با بقیه تقسیم کند و بلند داد میزد: مامااان مامااان بیا آتش نشانی ام رو ببین
و فردای آن روز داشتم می شنیدم که به دایی ام زنگ زده و از این کادوی خوب تشکر میکنه...

و چه منظره عبرت انگیزی برای من...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۵۵
گجله ابن مربی

بسم رب الحسین 

از اهل بیت (علیهم‌ السلام) روایت شده است که:«اگر می‌دانستید در زیارت جد ما امام حسین (علیه السلام) چه چیزی گیرتان می‌آید قلب‌هایتان از حرکت می‌ایستاد».

به راستی مگر چه چیزی ممکن است به ما بدهند که اگر می‌دانستیم قلب‌هایمان از حرکت می‌ایستاد؟

این همه فضیلت که زیارت آن حضرت دارد به خاطر این نیست که ما کار خاصی انجام داده‌ایم. خیر! بلکه این لطف خداوند رحیم است که با وجود اینکه جور این پاداش و فضایل را شخص دیگری کشیده اما ما از این فضایل و امتیازات استفاده می‌کنیم.

شخص دیگری مجبور به صبر و تحمل در روزی شده است که امام حسن (علیه السلام) در وصف آن موقعیت فرمودند:«لا یوم کیومک یا اباعبدالله».

شخص دیگری در کنار بدن جوانش ،جوانی که امام حسین (علیه السلام) در کنار پیکر مطهرش فرمودند:«پسرم! بعد از تو خاک بر سر این دنیا» ،رمق از پاهایش رفته و بر زمین افتاده. 

شخص دیگری مصیبةً ما اعظمها را متحمل شده و این امتیازات را به زوارش داده‌اند.

لذا به اندازه سر سوزنی شرافتی نخواهیم داشت در صورتی که در این زیارت، حضرات از ما خواسته‌ای داشته باشند و ما به آن خواسته‌ها بی‌توجه باشیم و کار به جایی بکشد که آن حضرات از ما گلایه بکنند که البته متاسفانه در مواردی کار به اینجا هم کشیده شده است. 

روایت می‌شود: در اولین اربعین بعد از سقوط صدام تعدادی از جوانان تهرانی عازم زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌شوند. البته که در آن زمان راه بدین صورت باز نبوده، موکب‌های اربعین به این صورت و شکل و شمایل وجود نداشتند و با سختی و مشقت از کوه و کمر، خود را به کربلا رساندند، زیارت کردند و برگشتند. یکی از این جوانان وقتی که به تهران می‌رسد، شب که می‌رود برای استراحت، در عالم رویا به محضر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) مشرف می‌شود؛ جوان به آن حضرت سلام می‌کند اما آقا جواب سلامش را سرد می‌دهد. برای جوان بسیار سخت بود که پس از این همه مشقت و سختی و از کوه و کمر به صورت غیرقانونی به زیارت رفتیم، پس چرا جواب سلام ما انقدر سرد است؟ خدمت حضرت عرض می‌کند:«آقاجان! آیا اشتباهی از ما سر زده؟» حضرت می‌فرماید:«ما راه کربلا را باز کردیم که شما بیایید اینجا، جایی که دعا مستجاب است، برای فرج فرزند ما دعا کنید اما شما هنوز به دنبال حوائج شخصی و دنیایی خودتان هستید».

حال ما تا به حال چند بار این حق را ادا کرده و زیر قبه امام حسین (علیه السلام) برای فرج امام زمانمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دعا کرده‌ایم؟

ما باید بسیار حواسمان باشد که حق این زیارت را با دعا و تمنا از درگاه خداوند متعال برای ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، منتقم آل الله ، ادا کنیم.

 

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۴۴
سید محسن شاهنگیان

بسم الله الرحمن الرحیم

       ما را مباد از دل طوفان گریختن                      ننگ است از میانه ی میدان گریختن

از خط خون بخوان که نبوده ست رسم ما           از پاسخ ندای شهیدان،گریختن

بعضی مواقع خسته میشیم... استراحت میکنیم... سرعتمون رو کم میکنیم... کمتر کار میکنیم... کمتر حوصله داریم و... اما بعضی افراد و بعضی موقعیت ها  میتونن ما رو نه به سرعت اولیه که به سرعت بیشتری هم برسونن، فقط کافیه قدر اون افراد و قدر اون لحظات رو بدونیم!

مثل آتش کم سویی که با هیزم، جان دوباره بهش بدن، مثل ساعتی که باتری های نو بهش بدن، مثل مملکتی که برسه به 22 بهمن...

پس باید برنامه ریزی کنیم، فکر کنیم و قرآن بخونیم «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین»

 باید اول جهاد کنیم و باور به جهاد داشته باشیم و هم زمان باید طوری با یکدیگر رفتار کنیم که بشویم همان فردی که برادرش را برای جهاد مجهز و آماده می کند، بشویم همانی که به برادرش سرعت می بخشد، بشویم همان برادری که واقعا حق برادری را برای برادرش تمام می کند!

باید واقعا برای هم «برادر» باشیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۳ ، ۱۵:۴۷
گجله ابن مربی