والعصر

۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «والعصر» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

زکات علم کتاب «نامیرا»

«من می خواهم خواهشی از مردم بکنم و آن این است: کسانی که وقت های ضایع شونده ای دارند؛ مثلا در اتوبوس،تاکسی،مطب پزشک و...، به هرحال اوقاتی را در حال انتظار به بی کاری میگذرانند، در تمام این ساعات،کتاب بخوانند کتاب در کیف خود یا در جیب خود داشته باشند.وقتی هم به مقصد رسیدند،نشانی لای کتاب بگذارند و در فرصت های بعدی بازکنند و از همان جا بخوانند.» حضرت آقا

دانشگاه ها که حضوری شد برای من معنی اش این بود که برای هر بار رفتن به دانشگاه باید یک ساعت در مترو بنشینم... (همینطور برگشت از دانشگاه)! اوایل اش کتاب بردم و خواندم اما موقع برگشت خسته و کوفته،چشمم یارای دنبال کردن هر خط را نداشت...این شد که رو آوردم به کتاب صوتی...کتاب" نامیرا "

کتاب دوست داشتنی نامیرا: کتابی تاریخی که در قالب داستان در رابطه با کوفیان و قیام امام حسین(ع) نوشته شده است... داستان جوانی به نام ربیع(بن عباس) از قبیله بنی کلب که پی انتقام خون پدرش از شامیان است!

داستان در زمانی است که کوفیان نامه ها به امام حسین ارسال میکنند و امام، مسلم بن عقیل را به کوفه می فرستد! و مسلم بن عقیل که از آنچه در ذهن من بود به مراتب بالاتر و بلندمرتبه تر معرفی میشود، مسلم میشود کسی که بین کوفیان حرف آخر را میزند، یعنی قبل از رسیدن امام همه روئسای قبایل گوش به فرمان مسلم اند و کسی از فرمان مسلم تخطی نمیکند.

سوال های بزرگی در خلال داستان جواب داده میشود : - چه میشود که کوفیان 18 هزار نامه به امام می فرستند؟ - چه میشود که زیر همه نامه هایشان می زنند و پشت به امام میکنند؟ - کوفیان مگر توسط امام علی(ع) و امام حسن(ع) آزموده نشده بودند چرا امام حسین(ع) به نامه آنها اعتماد کردند؟ - چرا امام حسین(ع) مانند امام حسن(ع) صلح نکرند تا خون مسلمانان ریخته نشود و...!؟

ماجرا از آنجا آغاز میشود که با مرگ معاویه، یزید میشود خلیفه مسلمانان... و اینجا آن نقطه ای است که کوفیان مرگ معاویه را فرصتی دانستند تا به امام نامه ها بفرستند و او را برای خلافت بخوانند. کوفیانی که کینه ای دیرینه از شامیان دارند.

عبدالله بن عمیر  و اکثر مردم امام حسین را به تقوا و نیکوترین بندگان خدا میشناسند و حتی عبدالله امام حسین را احق بر یزید میداند اما استدلالش این است که وقتی جمیع مسلمین با یزید بیعت کردند و او را امیر مومنان خواندند، دیگر نباید با او مخالفت کرد و بین مسلمین اختلاف افکند، که این اختلاف منجر به خون ریزی بین مسلمین شود و این اشتباه است که جای این باید با مشرکان و کفار قتال کرد که از هرگونه اختلاف بین مسلمین، مشرکان و کفار استفاده میکنند. استدلالی که خیلی جاها از دستش حرص خوردم و خیلی جاها مرا بفکر فرو برد... که چرا امام حسین(ع) هم مانند جدش از حق خلافت نگذشت و سکوت نکردند تا بین مسلمین اختلاف بوجود نیاید... جواب این استدلال را اگر نمیدانید کتاب را بخوانید و ببینید چگونه کسی همچون عبدالله که پی حقیقت است آخر میفهمد استدلالی اشتباه آورده است!...

اما کوفیان که امام را خوانده اند خیلی هاشان نه برای دین خود که برای دنیای خود امام را میخواستند اما مشکل این نیست مشکل اینجاست که وقتی یزید، خلیفه و امیر کوفه را عوض میکند و میسپارد به عبید الله بن زیاد لعنت الله علیه جریان های شهر کوفه بهم میریزد تا قبل از آن والی کوفه نوعمان بود که کاری از دستش بر نمی آمد اما با امدن عبیدالله بن زیاد و آوازه هایی که او در بصره داشت خوف را در دل کوفیان انداخت... اما وای به حال سران قبیله های کوفه که اینگونه پشت امام را خالی کردند، ابن زیاد مانند نوعمان نبود که بذل و بخشش نکند به هرکسی که کمک به حکومت اش میکرد و طرفدارش بود، کیسه را شل میکرد؛ از طرفی مردم را از سپاه شام می ترساند... و هانی از بزرگان کوفه که مسلم را به خانه اش پناه داده بود با نیرنگ و فریب کشت، انقدر حیله و نیرنگ کردند که عمرو بن حجاج (از صمیمی ترین دوستان هانی و رئیس قبیله مذحج) به جای خون خواهی او دست از هانی و مسلم میکشد و  برای دنیای خویش به ابن زیاد میپیوندد... لعنت خدا بر شریح بن قاضی که خیلی از این نقشه ها را (که اگر کتاب را بخوانید میفهمید) او میکشیده است.

مشکل این بود که مردم کوفه امام حسین(ع) را برای دنیا شان میخواستند و کسی چون ابن زیاد آمد و دیدند که درصورت اطاعت از او بذل و بخشش میکند و در صورت نافرمانی آنها را از سپاه شام میترساند؛ به او اقتدا کردند و پشت امام را خالی...

 

برشی از کتاب:

و اما من!

هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم.

و من حسین را نه فقط برای خلافت که برای هدایت می خواهم.

و من

حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم که دنیای خود را برای حسین می خواهم

آیا بعد از حسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟

 

 

عبدالله بن عمیر - ام وهب

ربیع - ام ربیع - سلیمه - ام سلیمه

نوعمان - ابن زیاد - شریح قاضی - محمد بن اشعث - کثیربن شهاب

عمروبن حجاج - شبث بن ربعی

مسلم بن عقیل - هانی - مختار

امام انس بن حارث قیس - ابوثمامه

عبدالاعلی - زبیر / بشیر - زید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۰۲
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

یک سوالی مطرح شد و آن اینکه : « انسان اساسا باید بیشتر برای فردی که ایمان آورده و سعی و خشیت دارد وقت بگذارد و برایش تلاش کند یا فردی که ایمان ندارد و خودش را مستغنی میپندارد؟!»

در دیدگاه اول خود مومنین دارای اهمیت بیشتری هستند یعنی اگر انسان 100 واحد زمان و 100 واحد توان دارد، 80 واحد از زمان و توانش را بگذارد برای مومنین و 20 واحد را برای آنهایی که ایمان نیاوردند و طغیان میکنند...

در دیدگاه دوم قضیه برعکس است یعنی 80 واحد از زمان و توان به مشرکین و کافران اختصاص یابد... در واقع در این دیدگاه اینگونه مطرح میشود که : افرادی که ایمان آورده اند که خب خداروشکر حالشان خوب است باید برویم بقیه که اسلام ندارند را مسلمان و مومن کنیم...

اما برای جواب، بحث های زیر را از منظر قرآن مورد مطالعه قرار دادیم:

  1. هدف پیامبران چیست!؟
  2. وظیفه آنان چیست!؟

هدف پیامبران:

"هدف اولی پیغمبر، هدف اصلی پیغمبر یک چیز است، در نیمه راه آن هدف، هدف های دیگری هم برای پیغمبر مطرح میشود که در میان این هدف های دیگر، یکی از همه مهم تر و برای پیغمبر جاذبه دار تر است. اما هدف اصلی و اولی پیغمبران الهی،عموما در چند کلمه قابل خلاصه کردن است؛ پیغمبران به این جهان می آیند تا انسان را به سرمنزل تعالی و تکاملِ مقدرش برسانند.(انسان به عنوان یک موجود که دارای استعدادها، دارای قوه ها و انرژی های فراوان هست، میتواند چیزی بالاتر،برتر،عزیزتر و شریف تر از آنچه هست بشود.)"طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

آیه 129 سوره بقره:

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ ۚ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

زکی یعنی : خارج ساختن آنچه حق نیست؛ و ما میدانیم این بدان معنا نیز هست که حق را سرجایش قرار بدهیم... و این کار و این غایت بینهایت است و ته ندارد، هیچ امکان ندارد انسانی(به غیر از معصومین(ع)) در طول عمر ازشان بپرسی: تو به حد کمال خود رسیدی و دیگر جای پیشرفت نداری!؟ و او بگوید: آری به خدا قسم که دیگر هیچ جای رشد و پیشرفتی ندارم و من به نهایت رسیدم...اگرهم بگوید دروغ است . . .

در آیه 164 سوره آل عمران و آیه 2 سوره جمعه نیز هدف پیامبران تزکیه گفته شده است. یا حدیث «بعثت لاتمم مکارم الخلاق» بر همین معنی (میشود گفت) دلالت دارد.

پس تا اینجا فهمیدیم پیامبران هدفشان این است که ما به کمال خود برسیم و این کمال و خوبی بینهایت است...

وظیفه پیامبران:

وظیفه پیامبر (همانطور که از نامش پیداست) این است که پیام خدا را به اهل زمین برساند، یعنی به طور آشکار پیام وحی را به اهل زمین برساند. و در این راه هیچ اجباری هم نیست که آقا شما باید مسلمان شوید، خیر که اگر اینگونه بود خود خدا همه را مسلمان میکرد، مسئله این است که راه به انسان نشان داده میشود حال یا انسان شاکر است و دین اسلام را قبول میکند یا کافر است،حق رو میپوشاند و اسلام را قبول نمیکند.

آیه 18 سوره عنکبوت:

وَإِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ۖ وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ ( ... و بر عهده پیامبر جز رساندن آشکار (پیام وحی) نیست)

در آیه های 17 سوره یس و 35 نحل و 12 تغابن و... نیز به این معنا اشاره دارد.

پس در این بخش فهمیدیم که پیامبران ، پیام خدا را(اسلام را) به زمینیان میرسانند حال عده ای ایمان می آورند و عده ای دیگر از سر لجاجت یا ... کفر میورزند.

خب حالا بیایید جواب سوال مطرح شده را بدهیم:

پیامبران پیام خدا را به طور آشکار به ما می رسانند و ما در قبال این پیام دو گروه میشویم:
عده ای قبول میکنیم و میگوییم پیامبر ما این دین را قبول کردیم و آماده ایم هرچه گویی عمل کنیم
و عده ای دیگر: کافر میشوند و میگویند ما بی نیاز هستیم و به این دین نیازی نداریم.

حالا رسول که هدفش به کمال رساندن ما است چه کار میکند!؟ میگوید گروه اول که ایمان آوردید و منتظرید تا رشدکنید و به نهایت کمال برسید صبرکنید که من باید بروم و آنهایی که طغیان میکنند را به اسلام بیاورم و بهشان بفهمانم که نیازمندند...مثل این است که شما یک کلاسی را برگزار کنید و قبلش کلی تبلیغ کنید که آری فلان ساعت کلاس داریم؛ یک عده ای میایند و عده ای هم بالاخره(بر اساس لجاجت و اینکه فکرمیکنند نیازی به کلاستان ندارند) شرکت نمیکنند. حال که زمان کلاس میرسد شما بروید در کلاس و بگویید خب شماهایی که آمده اید منتظر بمانید تا من بروم و به آنهایی که نیامده اند بفهمانم که این کلاس بدردشان میخورد و باعث رشد و کمالشان میشود....!؟ بنظر شما با عقل جور در می آید؟!

 

سوالی برآمده از چند آیه اول سوره عبس

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۰۱:۵۶
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

برداشتی از کتاب «سرگذشت یک سرباز»

 

حاج عبدالله والی به قول نویسنده کتاب پیام بر بشاگرد... واقعا نمیدانم در زکات علم این کتاب چه بنویسم شاید از نحوه خواندن کتاب باید بگم:

کتاب رو باز کردم و چند صفحه ای خواندم منتظر بودم برسد به بخش حاج عبداله همین حوصله ام را سربرد و رفتم کار دیگری کردم و برگشتم باز به کتاب این بار رسیدم به بخش حاج عبداله والی و دیگر کار تمام شد...از شب تا به صبح تمام بیدار بودم و داشتم کتاب میخواندم شاید اولین کتابی بود که انقدر طولانی بود و یکسره خواندمش...از من کتاب نخوانی که سرعتم بشدت پایین است بعید بود...

کتاب سراسر معجزه است! معجزه ممکن کردن غیرممکن ها، مثل انقلاب اسلامی واقعا غیرممکن بود شهر بشاگرد که پسربچه هایش عریان مادرزادند و پدرانش لباسشان کلا دولنگ است و بعضی ها یک لنگ و آن جایی که نه روی برق را نه روی ماشین را نه سیری را نه بهداشت را و نه هیچ و هیچ را ندیده بود،حاج عبداله با عزم و اراده پولادین اش یک خمینی شهر درآن جا تاسیس میکند و چه ها میکند تا آنجا از این وضعیت فلاکت آمیز درمیآید.

هرچقدر من الان از سختی های حاج عبدالله برایتان بخواهم بگویم شما متوجه نمیشید و من خودم فاجعه ای که نویسنده نوشته بود را متوجه نشدم و خود نویسنده عمق فاجعه ای که حاج عبداله با گوشت و پوست استخوان متوجه آن بوده را نفهمیده...!

کتاب سراسر امید است کتابی که برای من گریه داشت ،احساس غرور در من ایجاد کرد و ...

حاج عبداله نماد ما میتوانیم است نماد کارکردن نماد جهاد نماد خسته نشدن نماد ممکن کردن غیرممکن ها نماد توکل بر خدا...شوق و اشتیاق و علاقه من به این کتاب واقعا وصف نشدنی است!

با خواندن کتاب روح امید و خودباوری در دل انسان جوانه میزند و میفهمد میشود کاری کرد و همان جوانه خیلی سریع رشد میکند و میفهمد باید کاری کند و نق زدن و بهانه آوردن و از وضعیت موجود نالدین فایده ای ندارد باید کار کرد حتی اگر باید غیرممکنی را ممکن کرد البته همه اش با استعانت و توکل بر خدا...

حاج عبداله اکثرا نماز شبش ترک نمیشد و شاید رمز این مرد بزرگ همین باشد:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ﴿١ قُمِ اللَّیْلَ إِلا قَلِیلا ﴿٢ نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلا ﴿٣ أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا ﴿٤ إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلا ثَقِیلا ﴿٥ إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلا ﴿٦ إِنَّ لَکَ فِی اَلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلا ﴿٧ وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلا ﴿٨

 

ان شاءالله که به مدد این کتاب و خود حاج عبداله والی تمام زندگیمان مثل او شود و تمام روز خود را برای تحول و رشد و کمال صرف کنیم و نا امید نشیم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

10 خرداد 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۱۸
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

وَإِذ تَأَذَّنَ رَبُّکُم لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم ۖ وَلَئِن کَفَرتُم إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ﴿۷ آیه هفتم سوره ابراهیم

امروز جمعه 17 دی، ان شاءالله قراره تا یک ماه بعد (یعنی 17 بهمن) به یاری خدا بهمون 23 نفر اضافه بشه البته این دستگاه محاسباتی ماست و کرم خدا بیش از اینها...

«وَأَطِیعُوا اللّه‏ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» و اطاعت کنید خدا و پیغمبر(ص) را، باشد که مورد رحمت الهى واقع شوید.آیه 132 آل عمران

«وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» و بشتابید به سوی مغفرت پروردگارتان آیه 133 آل عمران

مغفرت و رحمت الهی قرین عمل و کار کردن و تلاشه...

ان شاءالله یه ماه دیگه وقتی بیست و سه نفر اضافه شدن این آیه هارو رو بهشون نشون میدم که بدونن دلیل بودنشون این هاست.... :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۰۲:۴۲
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

تکلیف سوره انشراح : نوشتن دو موقعیت یا کار که برامون سخت بوده و توضیح آسونی هایی که کنارش بوده...

 

علی طاهرپور : 

۱- مثلا ما امتحان داریم سه شنبه خیلی هم سخته ،میدونیم که کتاب سیر تا پیاز خیلی خوب توضیح داده و درس رو ساده کرده و از این کار دشوار سربلند بیرون میایم.

۲-مثلا ما برای رسیدن بهشت ،و سعادت نیاز به خدا داریم ،ولی تنهایی بعضی موقع ها نمیتونیم ادامه بدیم ،در همین اثنا ما امامان و پیامبران رو د رکنار داریم که بخاطر اونا میفهمیم خیلی از کارامون جلو میره واز افتادن به دره جلوگیری میکنن.

 

ایلیا اکبری:
۱-پیاده روی اربعین،که آسونیش چایی و شربت هایی که موکب ها می دن.
۲-رفتن راه مدرسه از خونه،که خیلی طولانی و سخته ،اما اسونیش بودن یونس باهام.

 

سید محسن شاهنگیان:

۱- نماز اول وقت که خیلی سخته اما وقتی آدم انجام میده تا آخر روز خیالش راحته که نمازو خونده و استرسی نداره

 

محمدمقدس: 

۱-وقتی کار سختی رو انجام میدی(مکانیکی) پولی از کارت بدست میاری و خرج خودت وخانوادت می کنی، که هم خودت راحت باشی هم خانوادت. 
۲-ما قبل فوتبال حرکات کششی انجام میدیم که اون لحظه سختی(درد) داره که برای راحتی خودمون در فوتبال انجام میدیم.

 

یونس تفنگدار:

۱-همین چند روز پیش شیمی رو یاد نمی گرفتم از خدا کمک گرفتم بعد یادش گرفتم

 

 

ان شاءالله که با وجود سختی های راه تا ته مسیر باشیم و عاقبت به خیر و روسفید بشیم! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۰ ، ۱۴:۳۹
گجله ابن مربی

 بسم الله الرحمن الرحیم 

/سیاه مشقِ شعر. . . 


علی (ع) امیر امت
علی (ع)شاه امامت
علی (ع)پر از کرامت
علی (ع)نماد غیرت
علی (ع)صاحب نصرت
علی (ع)پایان حسرت
علی (ع)عمق طهارت
علی (ع) فیض زیارت
علی (ع)دلیل وحدت
علی (ع)سیر سعادت
علی (ع)مرد عبادت
علی (ع)رمز ارادت
علی (ع)عشق شهادت
علی (ع) بی حد نهایت 
علی (ع)راه هدایت
علی (ع)سرور جنت
علی (ع)مزه ی خلقت 
علی (ع)مرگ جهالت
علی (ع)چشمه حکمت
علی (ع) کند عنایت
ثمر رسد بشارت 
جهان شود عدالت
تمام شود بطالت
شر،شود حقارت
ای یار رسالت
جان عالم به فدایت

لطفا نظر هاتون و برام بنویسید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۰ ، ۱۹:۵۷
ایلیا اکبری

بسم الله الرحمن الرحیم

زکات علم کتاب «کمی درنگ کن»

شب که میرفتم بخوابم کتابی را روی میز برادرم دیدم... توجهی نکردم و رفتم خوابیدم! صبح برای نماز بیدار شدم، طبق معمول بعد نماز رفتم بخوابم اما خوابم نبرد... با اینکه کار زیاد داشتم(درس،کتاب،مسجد...)اما برای آن لحظه برنامه ای نداشتم و شاید بدترین آفت بیکاری است! از خواب برادرم سوء استفاده کردم و به کتاب روی میزش پناه بردم!
کتاب را که برداشتم نوشته پشت جلدش مجذوبم کرد: « ای برادر به کجا میروی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن تنها بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد؟! ما نظاره می کنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد و اما مسئولیت، ادامه دادن راه ماست... "»
اسم کتاب به زیرکی انتخاب شده است گویی میگوید کمی درنگ کن و کتاب را بخوان حال آنکه شهید بر روی قبرش گفته بنویسند کمی درنگ کن...!
شهید رضا نادری، از آغاز کودکی هوش و حافظه بسیار بالایی داشت، طوری که اگر متنی را یکی دو بار میخواند آن را حفظ می شد، و بخاطر همین هم بود که در دوره نوجوانی اکثر قرآن را حفظ بود! تا قبل از آنکه با مسجد و بسیج و... آشنا شود، انسانی بود به دور از هیاهو! البته روحیه جنگندگی بالایی داشت مثلا اگر حقی را میخواستند از او بگیرند، محکم مقابلشان می ایستاد! اما به دور از حواشی های دنیوی مسخره...!
همیشه شاگر اول کلاس بود اما کنار درس به ورزش هم می پرداخت به صورت خیلی جدی! طوری که او را در رشته دو و میدانی برای بازی های استانی انتخاب کردند. و نقطه عطف زندگی او آشنایی باهم تیمی اش بود که باعث شد چشم و گوش رضا به مسائل سیاسی و معنوی باز شود و پا در رکاب سربازان امام(ره) بگذارد!حالا دیگر رضا، با رضای سابق فرق داشت، به لطف دوستان خوبش که او را مسجدی و بسیجی کردند اولویت اول او دیگر درس و ورزش نبود بلکه اولویت او انجام وظیفه بود یعنی اعزام به جبهه!
رضا نادری آنقدر استعداد و پشتکار داشت که در دو و میدانی در همان سال اول ٣ طلا آورد! سال های بعد نگاه میکرد تیم در کدام رشته ضعیف است مثلا پرش ارتفاع، آن رشته را انتخاب میکرد و آنقدر تمرین میکرد تا در مسابقات طلا می آورد! شهید آنقدر به مقامات عالیه رسیده بود که وقتی مرحله انتخابی اعضای تیم کشوری رسیده بود، او شرکت کرد و احتمال انتخاب شدنش بسیار بالا بود، برای اینکه در تیم انتخاب بشود باید ٢ روز بعد می آمد و دوباره آزمون میداد تا امتیاز مجموع لحاظ شود و راهی تیم شود اما خبر رسید که فردا نیروها به جبهه اعزام می شوند... وسایلش را جمع کرد، ساکش را بست و آماده اعزام شد... انگار نه انگار انتخابی کشوری است ...
و«و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله...» رضا همانند جوان های همان سال ها موتور خیلی دوست داشت،پول هایش را جمع کرد و موتور را خرید و در راه درست از آن استفاده میکرد تا اینکه این آیه را برایش خواندند و گفتند جهاد اول با مال است بعد با نفس و جان! رضا که موتورش را تعلقات به دنیا حساب کرد، آن را فروخت و با پولش به رزمندگان در جبهه ها کمک کرد!
وارد جبهه که شد نبوغش و استعدادش درخشان تر شد! او یک جا نمی نشست، منفعل و به وضع موجود گلایه کند، فکرمیکرد، ایده میداد و مشکل را حل میکرد، نمونه اش کشتن قناس چی دشمن، سنگر ساختن با ریل قطار و دور زدن دشمن و...

کتاب شهید انقدر مطلب مفید دارد که در این مقال نمیگنجد، شهید رضا نادری در شاهرود دفن شده است همانجا که فردی تعریف میکرد: « من و دوستم که اعتقادات خوبی هم نداشت بر سر مزار شهیدرضانادری رفتیم، من که از قبل رضا را می شناختم به دوستم گفتم تو اینجا بمان من میروم چیزی بخرم، برمیگردم... در حین رفتن در دلم گفتم: رضا، این پسر رو سپردم به خودت. ببینم چه میکنی!؟ وقتی برگشتم، دیدم دوستم دو زانو نشسته پایین قبر و به جملات روی سنگ قبر خیره شده...» نوشته های روی قبرش همانی بود که خواندی(وصیت خود شهید بوده تا آن را به روی سنگ مزارش بنویسند، آری شهید به فکر ما نیز بوده است... :) ای برادر به کجا می روی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و فاتحه خواندن تنها بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاسته ایم از یاد خواهی برد؟! ما نظاره می کنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد...

ای شهید رضا نادری دست مارا هم بگیر تا بتوانیم ، بار مسئولیتی که بر پشتمان سنگینی میکند را به سر منزل مقصود به درستی برسانیم!
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۰۳:۳۷
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

متن را با یک داستان شروع میکنم که شخصیت اولش "تو"هستی؛ آری خود "شما" خواننده محترم! :

« صبح از خواب بیدار میشوی و صبحانه خورده نخورده برای انجام کاری از خانه میزنی بیرون و ناگهان با یک ماشین تصادف میکنی و می میری ... جسمت وسط خیابان افتاده و من دارم با روحت صحبت میکنم! حالا بیا و زندگی ای که انجام داده ای را مرور کن ... شخصیتی که داشتی... آیا همان شخصیتی است که خدا میخواست!؟ جایی را اشتباه نرفتی؟ ویژگی اشتباهی را به اشتباه روی خودت نصب نکردی!؟ همه ویژگی های خوبی که باید داشته باشی را داشتی!؟ ... »

 

ای انسان، حواست باشد که راه را اشتباه نروی؛ راه حق را بر راه های مخروبه ای که جز لذت زودگذر چیزی ندارد ترجیح ده که ... «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...»

 

ای انسان، نیت ات را مشخص کن! قربه الی الله میخواهی کار کنی یا برای غیر خدا!؟ خداوند عالِم به غیب و آشکار است«وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ» به تمام حرکات و اعمال مان علم دارد! پس اگر برای او که نه فقط برای او در این مسیر گام نهاده ای، نیازی نیست کارهایت را در معرض دید دیگران قرار دهی!« فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ  الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ  الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ ...»

 

ای انسان، از بی حالی و کسلی و تنبلی بپرهیز... (فضای مجازی حال حاضر یکی از آسیب هایش همین است... عادت کرده ایم به پادکست های یکی دو دقیقه ای، کلیپ های نهایتا پنج دقیقه ای ... دیگر حال گوش دادن به سخنرانی کامل را نداریم....) به خودت بیا و عادیات گونه از تمام ظرفیت هایت استفاده کن که «لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»

 

ای انسان، حواست باشد، در راهی که میروی طغیان نکنی، بهتر بگویم لحظه ای احساس بی نیازی نکنی! تک تک لحظاتت را نیازمند رب ای ببین که تورا خلق کرده! همیشه نیازمند باش، حال کسی که نیاز دارد، عطش دارد،گرسنه است با کسی که سیراب است وسیر فرسنگ ها فاصله دارد! حرکات یکی برای رسیدن به آب (ماء معین) است و حرکات دیگری از روی شکم سیری...« کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى  أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى  إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى»

 

 

ای انسان، در راهی که میروی حتما برادرهایی داری و قطعا دشمنانی! و برای رسیدن به مقصدت ات نیازمند برادرهایت هستی،نیازمند جمع... پس حواست را بیش از پیش جمع کن و با برادرهایت وسیله اتصالِ خدا را چنگ زن « وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا...»

 

ای انسان، هوا برَت ندارد که برای خود کسی شدی و فکرکنی کار بزرگی انجام میدهی و منت سر خدا بگذاری... اصلا مگر کار ها را تو انجام میدهی که اینگونه غرور گرفته ات؟؟ «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» مگر جز این است که رب ، دستت را گرفته و قدم به قدم تو را به سوی کمال رشد میدهد آن هم از روی کرامت؟ پس چه شده که نسبت به رب کریم مغرور گشتی!؟
 حواست باشد تکبر به سراغت نیاید که ابلیس، هزاران سال خدا را پرستش کرد اما ... «وَإِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدوا لِآدَمَ فَسَجَدوا إِلّا إِبلیسَ أَبى وَاستَکبَرَ وَکانَ مِنَ الکافِرینَ»

 

 

حالا برویم ادامه داستان : « چشم هایت را بازمیکنی، دور و اطراف خود را نگاه میکنی ! در ICU هستی و روی تخت درازکشیده ای . . . آری جان دوباره پیدا کردی و فرصت داری دوباره زندگی کنی... این بار چگونه...!؟ »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۱۶
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره نوشت سوره زلزال

گاهی اوقات ما تمام هوش و حواسمان منعطف به این میشود که از مقامی به مقام دیگر ارتقا بیابیم!

 فکرمیکنیم کسی که مدیر است به مراتب از زیردستی هایش بهتر است!(چراکه مقامش بیشتر است!) فکرمیکنیم آن کسی که در مسجد کاری میکند فرسنگ ها بهتر ازآن کسی است که در جایی دیگر مشغول کار دیگر است. فکرمیکنیم کسی که بینا باشد مقامش خیلی بهتر از فرد نابینا است!

نخیر!! اشتباه داریم فکرمیکنیم به قول مرحوم علی صفایی:" نه سرمایه از انسان است و نه سودها. که سرمایه از اوست و سود ها هم از سرمایه. آنچه برای انسان باقی می ماند مقدار کوششی است که انجام داده که :لیس للانسان الا ما سعی "

  کسی که در ایران به دنیا آمده و شیعه است که خب خیلی کاری نکرده، سرمایه اش این بوده اما آن کسی که در فلان کشور متولد بشود و بعد شیعه بشود آن وقت اجر این با آن یکی است؟!

آنچه که مهم است اعمال آدمی است نه مقام...!

اینکه مدیر باشی یا کارمند، دکتر باشی یا مهندس، بینا یا نابینا ، پولدار یا فقیر ، مرد یا زن اینها مهم نیست...! مهم این است در هر مسلک و منصبی که هستی چه عملی انجام میدهی ... از کوچک ترین اعمالت که اندازه غبارهواست مهم است تا بزرگ ترین آنها!

 که اصلا انسان در قیامت اعمالش را میبیند... فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره...

قرار است آنچنان زلزله ای بیاید که همه ما از این دنیا که باهاش خو گرفته ایم و به روز و شبش عادت کرده ایم کنده بشیم... مثل فرشی که میتکوننش ...زمین رو هم در روز قیامت میتکونن و انسان ها ازش میوفتن...چه مدیرش چه کارمندش چه مهندس اش چه دکترش...ما میمونیم و اعمالمون...ما میمونیم و ذره ذره اعمالمون...اعمالی که توسط زمین ثبت شده و در آن روز حدیث خواهد کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۳۴
گجله ابن مربی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حضرت اقا توسال ۸۵ در جمع فیلمساز ها و کاگردان ها در رابطه با کتاب خاک های نرم کوشک می گن:واقعا دوست می دارم شما ها بخوانید،اسم این کتاب خاک های نرم کوشک است؛قشنگ هم نوشته شده است.

وقتی اقامون می گه واقعا دوست دارم این کتاب و بخونین و قشنگ نوشته شده،حتما کتاب خیلی کتابه خفنیه!!!

 

کتاب زندگی نامه شهیدی به نام عبدالحسین برونسیه.این حاج عبدالحسین برونسی اصلا آدم معمولی نیست،تو جنگ هشت ساله انقدرکار دشمن سخت کرده بود که برای سرش جایزه تایین کرده بودن،اون و شبیه فیلم های غربی می دونستن و بهش می گفتن بروسلی!!!

حاج عبدالحسین وقتی کلاس چهارم بوده وقتی از فساد معلم خودش خبر دارمی شه درس و مدرسه می زاره کنار و بعدا کنار کارش تحصیلات حزوی می کنه.

حضرت اقا می فرمایند:شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت،تو جبهه کسانی او را دیده بودند،می گفتند:وقتی می ایستاد و سخنرانی می کرد برای رزمندگان،تاثیر حرفش از ادم های تحصیل کرده به مراتب بیشتر بود،انچنان زیر نفوذ در می اورد این بسیجی ها را؛کاملا تحت تاثیر قرار می داد و منطقی با انها حرف می زد،گویی تحصیلات عالیه دارد؛این است روحیه بسیجی.

دوتا چیز رو حاج عبدالحسین خیلی خیلی بهش اهمیت می دادن،یکی نون حلال،یکی بیت المال.

برای اینکه نون حلال سر سفره زن و بچش بیاره از روستاشون تو مشهد میاد تو شهر بعد کلی شغل عوض کردن اخر رو میاره به شغل شریف بنایی و به سختی کار می کنه تا نون حلال سر سفره باشه.

در مورد بیت المال هم خیلی سختگیر بودند،هیج هدیه ای رو از طرف سپاه قبول نمی کردن،حتی موقعی که از طرف سپاه عازم می شن به حج،تو مکه یه تلوزیون رنگی خریداری می کنن و وقتی بر می گردن مشهد اون تلوزیون رو به قیمت هزینه حجشون می فروشند و پول و می دن به سپاه.

حاج عبدالحسین از اون مجاهد های قبل انقلاب بودن،به خاظر شکنجه های زیادی که سواک بهشون تحمیل کرده بود چند تا از دوندون هاشون میشکنه و از اون به بعد مجبور به استفاده از دندون مصنوعی می شن،این مجاهدت ها و مبارزه ها تا جایی ادامه پیدا می کنه که حتی حکم اعدام هم براشون بریده می شه اما با پیروزی انقلاب اتفاق نمی افته.

ازویژگی های دیگه شهید برونسی ارادات بسیارزیاد به اهل بیت (ع) علی الخصوص حضرت صدیقه طاهره (س) بود.به سید ها خیلی احترام می گذاشت،ارادت حاج عبدالحسین به حضرت فاطمه(س) تا جایی بود که می خواست شبیه حضرت قبری نداشته باشه و همین هم شد.

به توسل به اهل بیت خیلی تاکید داشت،بار ها شده بود که با توسل به حضرت زهرا (س) و اهل بیت عصمت طهارت (ع) زمان هایی که تو جنگ کار گره می خورد به شکل معجزه انگیزی گره و باز می کرد.

شهادتشم تو عملیات بدر از قبل بهش خبر داده بودن،انقدر از شهادتش تو عملیات بدر مطمئن بود که می گفت :اگه من تو این عملیات شهید نشدم به مسلمون بودن من شک کنید.

اخر هم سوم اسفند ماه سال ۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 

یا علی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۴۰
ایلیا اکبری