والعصر

بسم الله الرحمن الرحیم

دیدن رهبری از نزدیک جزو آرزوی های من بوده و البته هنوز هم هست؛ دیدنی که انسان سیر نمیشود،
در هر زمان بین سخنان رهبری که به ساعت نگاه میکردم از ته دل آروز میکردم : زمان صبرکن چرا انقدر سریع میگذری حیف نیست میخواهی چشم مرا از بزرگ ترین مرد جهان اسلام محروم کنی؟

قبل از اینکه آقا بیاید و جلسه شروع شود مردی عمامه به سر آمد و توصیه هایی کرد : یکی از توصیه هایش این بود که لطفا ماسک بزنید. گفتم چشم و ماسکم را که پایین چانه ام بود بالا کشیدم...
یک ساعتی گذشت و ساعت چهارو بیست و پنج دقیقه شد ، حضرت آقا وارد حسینیه شد و جمعیت همه بر روی دوپا ایستاده شعار میدادند: صل علی محمد یاور مهدی آمد و ... / البته یک شعار بخصوص هم داشتیم : آقا جان ارادت تولدت مبارک / بالاخره 29 فروردین و دیدار با دانشجویان مقارن شده بود با تولد رهبری که خودشون اول صحبت هاشون اینجوری میگن : " راجع به تولّد این حقیر، اصلاً قابل اعتنا نیست؛ حادثه‌ی بسیار کم‌اهمّیّت و کوچکی است. " که بعد از این جمله هم دوباره شعار دادیم و سلامتی حضرت آقا صلوات فرستادیم.

از ساعت چهارونیم تا شش ، نماینده تشکل ها صحبت هاشون رو به آقا گفتن و در آخر هر کدام از آقا خواسته ای داشتند : چفیه ، انگشتر ، ابا ، سجاده ؛ قشنگ ترینش خواندن خطبه عقد بود که شادی و لبخندمان رو با دست زدن بروز دادیم.

وقتی نماینده تشکل ها داشتن متن هاشون رو میخوندن حضرت آقا ماسک زده بود و حالا آرزویم از دیدن آقا تغییر کرده بود : خدا کند آقا موقع سخنرانی ماسکش را بردارد . . .
نوشتن حضرت آقا حین صحبت نماینده تشکل ها هم حرف ها دارد و دیدن این صحنه هم شیرینی خاصی برایم به ارمغان آورد.

بعد از صحبت های نماینده تشکل ها که از زمان تخصیص یافته بهشون هم تعدی کردن، حضرت آقا شروع به سخنرانی کردند و صد مرتبه خداروشکر که ماسکشان را برداشتند : اول راجع به ماه رمضان و بعد راجع به دفاع مقدس "من نمیدانم شماها این کتابهای شرح حال شهدا را میخوانید یا نه؛ من میخوانم و اشک میریزم و استفاده میکنم؛ برای من حقیقتاً استفاده دارد. من خیال میکنم شما یکی از کارهایی که میکنید حتماً همین باشد که شرح حال این شهدای عزیز را، بخصوص بعضی‌شان را که خیلی معنویّت دارند، بخوانید"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۵۴
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان قرانی با محوریت ایه۲۵ سوره مبارکه محمد (ص)

روزی مرد مسلمانی زندگی میکرد که در آرزوی اندوخته ای بود .

او​​​​او برای هر روز خود برنامه ای داشت و در برنامه خود زمان استراحت ونماز را یکی کرده بود تا در زمانش صرفه جویی کند.

روزی در محل کارش همکاری با شور و اشتیاق به بازی با  تلفن همراه مشغول بود،مرد به او نگاه کرد،به نفر کناری گفت: با چه اشتیاقی مشغول بازیه! حتما بازی جالبیه .

_بله،بازی جدیده،هر دست این بازی ۴۵دقیقه طول می‌کشه ،وقت زیادی را هدر میده ،به زمانش نمی‌ارزه.

سه روز گذشت ؛

هر روز افراد بیشتری درگیر بازی میشدند 

مرد مسلمان هم سه روز بیشتر دوام نیاورد 

روز سوم که مرد بازی را دانلود کرد،در هنگام استراحت شروع به بازی کرد؛دوست او که او را مشکلات بازی با خبر کرده بود پیش او آمد و گفت:

_میبینم که تو هم گوشی رو گرفتی دستت

_اره،اخه خیلی بازی خوبیه 

_الان نماز جماعته خب!

_الان بازیم تموم میشه.

نماز جماعت تمام شد؛ مرد مشغول به بازی بود و نمازش داشت از دست می‌رفت و بی‌توجه به این موضوع بود

دوستش به او گفت:سریع برو نمازت رو بخون

_اخه الان اگر نرم پشت میزم بشینم از حقوقم کم می‌کنن

_خب چقدر مگه می‌خوان کم کنن؟

_هر چقدر ،میدونی چقدر از برنامه هام عقب می افتم؟

 

 

از ماجرا یک هفته گذشت ؛

باز هم او مشغول بازی بود که نفر اولی که بازی رو معرفی کرده بود اخراج شد .

مرد مسلمان هم با این اتفاق به فکر فرو رفت

از یک طرف از این ناراحت بود که نماز هایش قضا شده 

از یک طرف از این ناراحت بود که ممکن است اخراج شود 

 

 

پس از این اتفاق او با خود عهد بست که هرزمان نمازش قضا شد برای هر نماز یک روز ،روزه بگیرد .

از آن پس مرد دیگر نمازش قضا نشد.

 

 

بی تردید کسانیکه پس از آنکه هدایت برایشان روشن شد به حق پشت کردند شیطان آنها را فریب داد و آرزویشان را دراز کرد.  سوره محمد(ص) آیه ۵

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۲۷
محمدسبحان سمیع اسکندری

بسم الله الرحمن الرحیم

زکات علم کتاب «صاعقه ی گناه»

معنی گناه

گناه در اصطلاح دینی و در سخن انبیا یعنی عوائق و موانع راهِ کمال انسان.

پرهیز از گناه، اساسی ترین کارها است. اولین توصیه ی این کسانی که در راه های سلوکی حرکت میکردند به جوان ها این بود که "سعی کنید از گناه اجتناب کنید"

انواع گناه

دو نوع گناه را بررسی کنیم :

یک آن گناهی است که اگر آن گناه در جامعه افشا نشود، ضرری به اجتماع نمیرساند و فقط خود آن گناه کننده ضرر میبیند. که در این جا اسلام دستور نمیدهد که تفحص و تجسس کنید که آیا این آدم در خانه خود چه کار حرامی انجام میدهد (البته که طبق قرآن انسان نباید مرتکب همچین گناهانی بشود: علیکم انفسکم)

دوم آن گناهی است که ضرر آن به اجتماع میرسد که اینجا قانون و دستگاه اجرائی باید وارد شوند.

یک نکته اینجا نهفته است که " خشک و تر باهم می سوزند"
« وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً  و از عذابی بپرهیزید که فقط به ستمکاران از شما نمی رسد.»

یعنی در جامعه گناهانی ممکن است رایج شود و یا افرادی گناهی را مرتکب شوند که نتیجه و عواقب آن به تمام جامعه برسد( فقط به گناهکاران نرسد!) یک جامعه را مثل یک انسان در نظر بگیرید،(دندان را تصور کنید که چیزی را که میجَود گاهی یک چیز سختی است خود دندان میشکند اما گاهی همین دندان غذایی را میخورد که کبد را از کار می اندازد کبد بیچاره چه گناهی داشته؟ تقصیر دندان و دهان است!) همچنان که در انسان یک عضو ممکن است عملی انجام بدهد که بقیه ی اعضا را درگیر کند، در جامعه هم همین جور است، یک عضو ممکن است کاری بکند که همه را درگیر کند. البته شاید شبهه وارد کنید که خدا فرموده:

« مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ  وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ   آنچه از نیکی به تو رسد، از سوی خداست و آنچه از بدی به تو رسد، از سوی خود توست. » یعنی هرچه بدی میرسد از خود تو بوده که رسیده است!
جوابش را علامه طبابایی (ره) اینگونه میفرمایند:  همین جا هم «فَمِنْ نَفْسِکَ» است، منتها نفس یک موجود وسیعی به نام جامعه است که یک جزئی از او گناهی کرده است.

گناه انواع گونانی دارد یکی نوعش که در دعای کمیل هم آمده است، باعث می شود دعای انسان حبس شود و مستجاب نشود یعنی هرچه دعا کند بی اثر و بی فایده باشد: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ  خدایا ! براى من بیامرز گناهانى که دعا را از مستجاب شدن باز مى دارد»
این بی اثر شدن دعا چگونه فهمیده می شود؟ از اینکه حال دعا از انسان گرفته شود! این عبارت حکمت آمیز شاید برای این باشد:  « أنا مِن أَن أُسلب الدّعاءُ أخوفُ مِن أَن أَسلب الإجابة  از اینکه دعا از من گرفته شود بیشتر می ترسم تا اینکه اجابت از من گرفته شود. »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۲ ، ۰۷:۵۸
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

- من می روم خانه مادربزرگت ، دَرست که تمام شد راه بیفت بیا

صدای پدرم بود که دربین پیوندهای کووالانسی رشته افکارم را بهم ریخت!

- چشم، خداحافظ.

و من مشغول درس شدم . . .

بعد از آنکه توانستم بین الکترون ها، پیوند کووالانسی برقرار کنم، باید حاضر شوم و به سمت خانه مادربزرگ که یک روستا با ما فاصله دارد حرکت کنم.

کتابِ شیمی را میبندم، درِ کمدِ لباس هایم را باز نکرده ام که نگاهم به پازلِ هزار تکه ای که تا نصف بیشترش را ساخته ام می افتد؛ بعد از آن همه درس، پازل واقعا بهترین گزینه ای است که بهم حسِ خوبی میده.

درِ کمد را که نیمه باز بود، می بندم و به سراغ بهترین همدم این روزهایم یعنی پازل میروم.

. . .

قطعه آخر را هم سرجایش میگذارم و تمام!! آنقدر خوشحالم که نمی توانم احساسم را بیان کنم، نگاهی به ساعت میندازم، یک ساعت گذشته و من اصلا نفهمیدم... هوا تاریک شده، سریع لباس هایم را می پوشم و از خانه میزنم بیرون... همین که درِ حیاط را باز میکنم، خشکم می زند!!

یک گرگِ خاکستری که از فرطِ گرسنگی تمام دندان هایش را نشانم می دهد جلوی در ایستاده و زل زده است به من و من مات و مبهوت نگاهش میکنم.

ای کاش بابا اینجا بود اما بابا یک روستا با اینجا فاصله دارد ... گرگ خیزی می کند و آماده پریدن می شود... نفسم بند آمده، یاد کدخدا میفتم...آره کدخدا، کدخدا میتونه گرگ رو دفع کنه...

ناگهان گرگ از زمین جدا می شود و به سمتم می پرد، من هم هرچه در توان دارم در پایم جمع می کنم و با تمامِ نفسی که برایم مانده شروع به دوویدن می کنم...

 از سبزه های جلوی خانه خاله ام می پیچم و کوتاه ترین مسیر تا خانه کدخدا را در پیش میگیرم...

فرصت نگاه کردن به عقب را ندارم اما صدای پای گرگ بلند و بلندتر می شود، به سرکوچه کدخدا می رسم بلند داد میزنم: کدخداااااا، کدخدااااااا

درچوبی باز می شود و کد خدا با عصایش بیرون می آید...

 و ناگهان فریاد می زند: سرت را بدزد و عصایش را به سمتم پرتاب میکند، مینشینم روی زمین و سرم را پایین میگیرم....

عصا درست به گرگ برخورد می کند، گرگ که توقع چنین چیزی را نداشت بر اثر ضربه به زمین میخورد و با همان حالت نگاهی به من میکند از همان نگاه ها که یعنی : این بار قصر در رفتی، دفعه بعدی حالیت میکنم ...

گرگ راهِ آمده را با سرعت بیشتری بر میگردد.

 به کدخدا نگاه میکنم. . .

چه قدر این مرد خدایی است... چه قدر بزرگ است... چه قدر قدرت دارد...

- کدخدا ممنون، نزدیک بود بمیرم.

حالا آغوشِ کدخدا بهترین پناهگاهی بود که میتوانستم اختیار کنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۱ ، ۱۸:۲۴
گجله ابن مربی

بسم رب فلق

روزی روزگاری تیم فوتبالی وجود داشت که با اختلاف بسیار توانسته بود تیم های فوتبال دیگر کشور را شکست دهد و از پس آنها بر اید و تمام این پیروزی ها به واسطه ی مربی نیرومندی بود که توانسته بود تیم را به این موفقیت چشم گیر برساند.در این میان تیم فوتبالی هم وجود داشت که تمام تلاشش را می‌کرد که آنها را شکست دهد و بر آنها چیره شود.

انها در چند بازی از تیم نیرومند شکست خوردند و حذف شدند روزی مدیر عامل باشگاه شکست خورده بر آن شد که میان مربی و بازی کن ها وقفه ایجاد کند و میان آنها شکاف و اختلاف بیاندازد تا با روش تفرقه بیانداز و حکومت کن انهارا شکست دهد.

یکی از بازیکنان تیم قدرتمند را با یک نفر اشنا کرد و و موجب دوستی آندو شد؛بدین وسیله توانست میان او و مربی تفرقه بیاندازد و میانه آندو را شکر آب کرد .

پس از آن بازیکن بازیکنان دیگر هم به هر روشی که شد با مربی به مشکل خوردند و بازی میان دو تیم فرا رسید ؛ بازیکنان از لج با مربی خلاف راهنمایی های او عمل می‌کردند و تیم رو به زوال بود.در این حال گل اول را خوردند.نیمه اول تمام شد.

بازیکنان هنگامی که به رختکن رفتند به بی اعتنایی و توحین به مربی ادامه دادند و مربی از ورزشگاه خارج شد و به خانه رفت .

بازی ۳-۰تمام شد و تیم قدرتمند از هم فرو پاشیده و باخت!

بازیکنان نمی دانستند که رمز موفقیت تیم اتحاد آنان بود و راهنمای موفقیت آنها مربی آنان بود چراکه مربی بر طرف کننده نیاز ها و تصحیح کننده اشتباهات آنان بود .  

 

 

حالا ای خواننده ی عزیز این داستان واقعی است اگر جای مربی را با خداوند تبارک و تعالی و بازی کنان را با ما انسان های مغرور و مخرب و حقیر و عصیان گر جایگزین کنی!

هدف من از نوشتن این داستان این بود که بتوانم به زبان نا توان خود به شما خواننده بزرگوار بگویم که تنها راه رسالت انسان در این دنیا و در اخرت دست به دامن شدن افریدگار سپیده دم است در هنگام بروز شر هایی که از هر مخلوقی برسد ،هرشری که از زنان افسونگری برسد که در گره های زندگی دیگران میدمندو شری که از حسود می‌رسد هنگامی که حسدش را به کار بگیرد.

 

 

با تشکر.             مدد ز غیر تو ننگ است ،یاعلی مدد 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۰۱ ، ۱۸:۱۴
محمدسبحان سمیع اسکندری

بسم الله الرحمن الرحیم

"اگر خلیج فارس نا اَمنِ برای همه نا امن باشه، اگر اَمنِ برای همه امن باشه"

این حرف بچه های باغیرت بوشهری بود، زمانی که عراق به حمایت از آمریکا کشتی های نفتکش و سکوهای نفتی ما را در خلیج فارس به آتش می کشید.

تاحالا فکرکردید پیشرفت آمریکا چطوری بوده?? (البته با فرض اینکه آمریکا پیشرفته باشه... پیشرفتِ خیالی)
هزاران بحث در این جا وجود دارد اما یک چیز میخواهم بگویم:" آمریکا اگر زنده است، خونش از کشور های غرب آسیا(خاورمیانه) و مستعمره اش تامین میشود! "

اگر شما بیست نفر از پولدار های شهر را بیاورید و با زورگوییِ تمام، هرچه را دارند ازشان بگیرید بعد با این پول ها شروع کنید به ساخت و ساز قصر مجلل در فلان جا... آن وقت شما پیشرفت ات چطور بوده؟ اصلا اسم این را پیشرفت میگذارید؟؟


قضیه آمریکا هم همین است، خون خوار است...حال میگوند نگویید مرگ بر آمریکا، نه خیر ما به هر خون آشام و مستکبری مرگ میفرستیم

اواخر جنگی که آمریکا به واسطه عراق بر ما تحمیل کرد(به خیال مستعمره کردن ایران و مکیدن خون ایرانیان) ، گروهی به فرماندهی شهید نادر مهدوی در خلیج فارس به مقابله با ناو های آمریکایی به پا خواستند.

قسمت دوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۱ ، ۱۸:۲۳
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر بتوانی به همه نوجوانان ایرانی یک جمله بگویی و همه شان بشنوند، چه میگویی؟

"الگوی ما شهید نادر مهدوی است."

احتمال زیادی وجود داره که این جمله رو انتخاب کنم...

"چگوارا" میدونید کی بوده؟ 
کسی که وضع مالی خوبی نداشته و دانشجوی دکتری در آرژانتین بوده...بعد از یک سفر دوساعته با موتور میفهمه بیشتر از این که درمان انسان ها مهم باشه ، نجات جان انسان ها از این فقر و ظلم و استبدادی که درش وجود دارن مهمه. برای همین از همان روز ها شروع میکند به مقابله با ظلم و جور حکومت ها ( در کشور های مختلف مثل کوبا ، بولیوی ، برزیل، و ...) البته روحیه خشنی هم داشته است و بعد از انقلاب کوبا که با کمک او انجام شده بود رفتار های خوبی رو از خودش نشون نمیده...(سخت گیری شدید از جمله کشتن افرادی که به آنها شک میکرد جاسوس هستند و گذاشتن اردوهای اجباری و ....) در آخر هم او به کشور بولیوی می رود برای اینکه آنجا هم بتواند انقلاب کند که با مواجهه سهمگین نیروهای آمریکا رو برو میشود و سرانجام دستگیر و اعدام میشود.(برای اطلاعات دقیق تر، مستند آخر صفحه رو میتونید تماشا کنید.) کمونیست ها و مردم کوبا او را به عنوان یک فرد آزادی خواه و استکبارستیز می دانند و حتی برای ارنستو چگوارا مجسمه هم ساخته اند... یعنی از او یک چهره ی بین المللی مبارز ساختند.

حالا
"چگوارا" چه ربطی به بحث ما داشت!؟ ارجاع میدم شما رو به سخن حضرت آقا :

« همین شهید نادر مهدوی که [شما] آقایان چند بار اسمش را اینجا آوردید، کسی از دوستان ما که وارد در این موضوعات است میگفت اگر ایشان متعلّق به کمونیست‌ها بود، یک چگوارا از او درست میکردند؛ یعنی [یک] چهر‌ه‌ی بین‌المللی مبارز. »

قسمت اول


لینک مستند چگوارا که بود؟

* یوم الله 13 آبان روز دانش آموز و استکبار ستیزی گرامی باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۰:۵۱
گجله ابن مربی

بسم رب الحسین علیه اسلام

آیا رسول در میان ما هست؟! آیا رسول را در محاسبه هایمان می آوریم؟! بودن امام حسین(ع) و عاشورا در رفتارمان تاثیری دارد؟!

 <وَاعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ... >

 

بسم رب الحسین علیه السلام

نمی دانم چگونه باید خدا را شاکر بود، از اینکه ما را در جایی قرار داده که مردمانش در محرم این چنین در پِی تحقق امر رسول هستند... خدایا شکرت که بر ما منت نهادی و در این سرزمین ما را آفریدی...

< ... بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ ... >

 

 

بسم رب الحسین علیه السلام

چفیه حضرت آقا را دیده ای؟! صدای شلیک موشک را می شنوی؟! خاکریز های دشمن را میبینی؟! ای برادر ببین و مراقب باش که مأموریم به جهاد.

< إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ>

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۴۳
گجله ابن مربی

بسم ربّ الشهدا

امام حسین (ع) در دامن پدری چون علی (ع) و مادر بی نظیری که مادر تمام عالم است، میتواند به مرتبه ای برسد که آوای قیامش در برابر دستگاه طاغوت بعد از قرن ها همچنان به گوش آزادگان میرسد.
حضرت عباس با وجود فضیلت هایی که داشت ، تا لحظه شهادت امام حسین (ع) را به عنوان برادر نخواند و همیشه او را امام و ولی خود می دانست ، تا هنگام شهادت که حضرت زهرا (س) بر بالین  آن حضرت حاضر شد ، و او را پسرم خطاب کرد .انجا بود که ابالفضل عباس فرمود: «اخا ادرک اخاک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۳۹
سید محسن شاهنگیان

بسم الله الرحمن الرحیم

در دشت کربلا چگونه ممکن است که ندای هل من ناصر ینصرنی حسین ابن علی (ع) به گوش برسد ولی برادر اوکی صاحب علم او بود برای به میدان رفتن بر نخیزد؟

در ظهر عاشورا هنگامی که تمام لشگریان به شهادت رسیدند علمدار سپاه اسلام برای به میدان رفتن از سید و مولای خود اذن گرفت.و برای به آب رسیدن ۸۰تن از سپاهیان کفر را به درک واصل نمود. او آنچنان وفادار بود که هنگام رسیدن به رود فرات به یاد لبان خشک برادر و طفلان اصحاب حسین(ع) آب ننوشید و مشک را پر کردم در راه تقوا برادری دو دست خویش رافدای برادر و مولایش نمود؛و این جهاد تا به آنجا ادامه داشت که درتمام عمر خودبرادر خویش راسید و مولا یاد کرده بود ولی در هنگام شهادت برای اولین بارفرمودند:     «اخا ادرک اخا»

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۱۲
محمدسبحان سمیع اسکندری